چاپ شده در نشریه دانشگاهی
من الان نزدیک چهل سالمه. شاید به نظر شما پیر باشم ولی از نظر خودم فرق خاصی بین الان و سال های دانشگاه حس نمیکنم. شاید دلیلش کامپیوترها باشن که باعث می شن آدم همیشه با دنیای جدید در ارتباط باشه. شایدم یک جور نگرش به دنیا که سن و سال رو خیلی به رسمیت نمیشناسه. سالهای دانشگاه برای من خیلی نزدیک به نظر می رسه و کاملا حس می کنیم همین پنج شش سال قبل بود که توی راهرو ها شیطنت میکردیم، بعد از حضور غیاب از پنجره فرار می کردیم یا دلمون خوش بود که قبل از حضور و غیاب خودمون رو به کلاس رسونده ایم یا موفق شدهایم سوالات امتحانی رو قبل از شروع امتحان پیدا کنیم. من تقریبا تمام مدت دانشگاه رو یا دودر میکردم یا به انواع تکنیک ها سر کلاس نمی اومدم و زندگی ام رو یا تو حیاط دور میزها می گذروندم یا تو سایت کامپیوتر در حال کشف چیزهایی که دوست داشتم؛ البته به جز قسمتی که به عشق و عاشقی می گذشت.
اون سال ها برای من بسیار جذاب و پر هیجان بود و اگر بهشون برگردم چیزهای بسیار کمی رو توش تغییر میدم. گفتم چیزهای خیلی کمی رو تغییر میدم؟ دقیقا. چیزهایی هست که تغییرشون می دم. من اگر به سالهای لیسانسم که دانشجوی مخابرات بودم برگردم، مطئنا بهتر درس می خونم. مطمئن هستم اگر قصد شما اپلای کردن و رفتن باشه باید خیلی بهتر از من درس بخونین ولی من حتی در زندگی فعلی ام هم فکر می کنم کاش بهتر درس خونده بودم. حداقلش این بود که استرس شب های امتحان و فصل های امتحان رو نمی داشتم. یادمه روزهایی به انصراف فکر می کردم؛ فقط چون درست درس نمی خوندم. فکر کنم با هفته ای دو ساعت درس خوندن به راحتی می تونستم درسهام رو پاس کنم. شاید باور نکنین ولی من هنوزم گاهی خواب می بینم سر امتحان مغناطیس هستم بدون اینکه بلد باشم انتگرال بگیرم. خوب درس خوندن حداقلش این بود که این استرس رو از من دور میکرد.
همچنین اگر این سال ها در دانشگاه میبودم حتما مشارکت خیلی زیادی توی پروژههای اوپن سورس میکردم. من اون سال ها به عنوان فریلنسر رایگان برای شرکت ها و پروژه های مختلف کار کردم و رزومه ام خوب بود ولی الان به نظرم حل باگ های پروژه های بزرگ یا حتی مشارکت بزرگتر در اونها می تونه فوق العاده باشه. یک روش برای یاد گرفتن، کسب اعتبار، لینک عالی درست کردن و همچنین ساختن یک رزومه غیرقابل مقاومت برای هر شرکتی که دنبال نیرو باشه.
یک چیز دیگه که حتما می خوام در موردش حرف بزنم هم پایان نامه است. من یک پایان نامه راحت برداشتم؛ نتیجه هیجان انگیز بود البته ولی خود کار برای من ساده حساب می شد و توی چند شب تمومش کردم چون دقیقا تخصصم بود. من هنوزم طرفدار یک پایان نامه معقول و ساده هستم. شکستن شاخ غول جاش توی پایان نامه نیست – مگر اینکه بخواین باهاش مهاجرت کنین. قرار نیست پایان نامه تبدیل به یک منبع استرس بشه. اومدین دانشگاه که بهترین سال های عمر رو زندگی کنیم. دورانی که از دست خانواده راحتتر هستیم، دورانی که جامعه هنوز با ما کاری نداره، دورانی که اولین بخش زندگی مختلط ما است و دورانی که کسی نمی دونه چه ساعتی کجا هستیم و کنترل همه چیز تقریبا توی دستای خودمونه. من اگر به دانشگاه برگردم بازم مثل قبل تا جایی که بشه کشش می دم و ۵ سال و نیم دانشگاه میمونم. چی بهتر از دانشگاه؟ تازه اونم با حداقل استرس.
در ضمن این رو هم بگم که من با وجود معدل خیلی ضایع حدود ۱۲ در دوره لیسانس، چندین بیست مهم هم توی کارنامه داشتم که البته فکر کنم هر دو به یک اندازه خجالت آورن. بیست های من از درس هایی بود که کتابشون رو به انگلیسی می خوندم چون دوستشون داشتم. مدار منطقی، معماری کامپیوتر، میکروپروسسور و چیزهای مشابه. مطمئن هستم که اگر الان دانشگاه بودم کتابهای بیشتری رو از منابع اصلی می خوندم. اینجوری هم لذت بیشتری می بردم و هم استرس بلد نبودن پایه ها برام کمتر میشد. این بلد نبودن پایهها بدترین بخش دانشگاه من بود. متاسفانه در سیستم آموزش داغون ما، پذیرفته است که شما با نمره ای مثل ۱۰ قبول بشین. مثلا توی دبستان شما اجازه دارین با حفظ کردن فقط نصف جدول ضرب (بخصوص مشهورهایی مثل پلنگ و شیش تا) نمره ۱۰ بگیرین و برین کلاس بعدی در حالی که در کلاس بعدی «انتظار» نظام آموزشی اینه که شما کل جدول ضرب رو بلد باشین. به نظرم این اصلی ترین استرس ما در تحصیل است. من می تونم بدون یاد گرفتن انتگرال دو گانه ریاضی رو با مثلا ۱۲ پاس کنم ولی بعد سر تمام واحدهایی که تصورشون اینه که چون من ریاضی رو پاس کردم پس حتما خدای انتگرال دو گانه هستم، عصبی باشم. همین اتفاق در رشته من یعنی مخابرات با درس معادلات دیفرانسیل افتاد. من ۳ بار دیفرانسیل رو افتادم و بالاخره با ترفندهای خاص بدون دونستن سری فوریه و دوستانش نمره ام رو گرفتم و چندین ترم سر سیگنال سیستم و بقیه درس ها عذاب کشیدم. من اگر به دانشگاه برمیگشتم غیر ممکن بود بذارم این تیکه تکرار بشه.
اوه… و با اینکه من در کلاس های فوق برنامه خیلی فعال بودم؛ اگر به دانشگاه برگردم از اونم فعالتر میشم. بهونههایی مثل «درس زیاده» و اینها واقعیت ندارن. من تا جایی که می تونستم به کلاس های مختلف میرفتم. از موسیقی تا کوه و لینوکس و انواع مجلاتی که منتشر می کردیم و از همه باحالتر گروههای مطالعاتی. هدف تا حدی وسعت بخشیدن به دیدگاه آدم است ولی در واقع اون پشت مشوق اصلی دیدن آدم های جدید و پیدا کردن دوست های متنوع تر است. می دونین که چی می گم؟ (: من مطمئن هستم که کتاب های زیادی می خوندم تا بتونم بهتر حرف بزنم و جهان رو بفهمم و مطمئن هستم که اگر فقط دو سه روز پشت سر هم در دانشگاه بهم خوش نمی گذشت، سعی می کردم کشف کنم چرا بهم خوش نگذشته و چی رو باید تغییر بدم که بهم خوش بگذره. دانشگاه تقریبا بهترین شرایط ممکن رو داره. گفتم که؛ کسی با شما کاری نداره ولی شما می تونین با همه کار داشته باشین. من اگر دانشگاه بودم طولش می دادم و هر چقدر می تونستم متنوعش می کردم. ببینم شما چیکار می کنین.