
عکس ساده است: برنامه تحت ویندوز کنترل کننده یک تابلوی تبلیغاتی در شبی مه آلود کرش کرده / اودسای اوکراین
در دفاع از آزادی کیبرد

عکس ساده است: برنامه تحت ویندوز کنترل کننده یک تابلوی تبلیغاتی در شبی مه آلود کرش کرده / اودسای اوکراین

برای اولین بار طی چند دهه، فروش کاندوم در لهستان کاهش یافته. بین نوامبر ۲۰۱۰ تا اکتبر ۲۰۱۱، لهستانیها تقریبا ده درصد کاندوم کمتری از مدت زمان مشابه در سال قبل خریدهاند.
کارشناسان در این مورد به سه دسته تقسیم شدهاند. بعضیها بحثهای جمعیتشناختی را دلیل اصلی این امر میدانند، بعضیها کم شدن کمپینهای سلامت جنسی را و دسته آخر هم معتقد هستند که تغییر شکل رفتارهای جنسی، دلیل اصلی این امر است.
پروفسور ژبنژیو ایزبسکی جزو گروه اول است. او میگوید «جوانها یکی از مصرف کنندگان بزرگ کاندوم هستند و با توجه به کم شدن جمعیت جوان کشور، کم شدن میزان مصرف کاندوم غیرطبیعی نیست».
او همچنین اضافه میکند که کم شدن استفاده میتواند مربوط به توقف کمپینهای بزرگ ضد ایدز باشد که چند سالی است مانند گذشته به مردم هشدار نمیدهند که کاندوم بهترین راه جلوگیری از بیماری ایدز و مجموعه بزرگ دیگری از بیماریهای مقاربتی است.
محقق دیگری به نام پیوتر نواچکی با اشاره به اینکه فروش در کیوسکهای خودکار و داروخانه پایین آمده اما در سوپرمارکتها و داروخانهها بالا رفته میگوید که «مشتریها بیشتر و بیشتر به دنبال کاندومهای گرانقیمت هستند». یک تئوری کاملا متفاوت در مورد پایین آمدن فروش کاندوم را پروفسور زبنیو لوستاروسچ – سکسولوژیست – مطرح میکند. او میگوید «لهستانیها بیشتر و بیشتر در حال رفتن به سراغ شکلهای جدیدی از سکس هستند که بر خلاف شیوههای سنتی، نیازی به استفاده از کاندوم ندارند».
یک نفری از یک حکومت بسته رفته توی یک کشور آزاد و به هر دلیلی تصمیم گرفته عکس های نیمه لخت بگیره. خب؟ من باید مخالف باشم؟ من باید موافق باشم؟ من اصلا باید نظر داشته باشم؟ راستش وقتی گلشیفته ایران بود و اجبارا حجاب سرش می کرد من هیچ وقت فانتزی لخت دیدنش رو نداشتم که الان هیجان زده بشم. اینکه گلشیفته با من توی یک مرز قراردادی جغرافیایی متولد شده هم باعث نمی شه حس کنم بدن لختش یک چیز خیلی متفاوتی از بقیه بدن ها است. در ضمن اگر فقط بحث تولد در این محدوده قردادی جغرافیایی جریان رو هیجان انگیز می کنه خب نمونه های لخت تری هم هستن (مثلا آیلار دیانتی یا نیلوفر نشاط) که همینجا متولد شدن و کماکان برای من هیجان خاصی ندارن.
راستش اگر کسی اینقدر هیجان زده برهنگی یک نفر دیگه است تنها برداشت من علاقه شخصیاش به این جریانه. مثلا وقتی طرف رو با لباس می دیده فکرهایی بیشتر از فیلم و هنرپیشگی طرف داشته و حالا که می شنوه طرف به هر دلیلی که هست، برهنه شده هیجان غیرطبیعی نشون می ده (چه در موافقت چه در مخالفت). قبوله که یک بخش هم فضولی عمومی است ولی به نظرم علاقه شخصی خیلی مهمتره. موافق و مخالف هم فرق خاصی ندارن در این مورد به نظرم. مخالف ها هم اگر نگران تولد طرف در ایران هستن (چه ربطی؟!) باید مخالفت بیشتری داشته باشن با پورن استارهای ایرانی و بحث تجاوز در ایران و انواع بیماری های جنسی رایج. اگر کسی واقعا می خواد غیرت نشون بده یا بحث اخلاق رو مطرح کنه و رگ گردنش بزنه بیرون و اینها حق نداره جلوی تجاوز گروهی و وضعیت زندان ها و بازداشتگاه ها و انواع و اقسام انحرافهای رایج های جنسی اینطرف و کشته شدن زن ها توی خیابون و … ساکت باشه بعد سر اینکه یک نفر آزادانه تصمیم گرفته لخت عکس بگیره اینقدر هیجان نشون بده.
خلاصه می کنم… یک آدمی یک جایی به یک دلیلی می خواسته عکس لخت بگیره. اگر برای من دیدنش هیجان داره می بینم اگر نداره نمی بینم. اینکه ذهن کسی دائما درگیر این موضوع باشه فقط برام نشوندهنده علاقه شخصی اش است و به نظرم بهتره دلایل فلسفی و تاریخی و دینی و غیره براش پیدا نکنه. یک نفر آدم رو تا حدی می شناختیم و حالا یک عکس نیمه برهنه ازش هست. ممکنه کشش داشته باشین ببینینش ممکنه کشش نداشته باشین. چیش مهم یا عجیبه؟
مصطفی محمدی توی کامنت ها گفته:
حتی با فرض محال اینکه ما پسرهای ایرانی به هیچ فیلم یا عکس پورنو ای دسترسی نداریم (!) به این فکر کن که چند نفر پیدا میشن که اون همه بازیگر سکسی هالیوودی رو ول کنن و بیان با یه بازیگر ایرانی فانتزی کنن؟ بعد به این فکر کن که چند نفر از اونها میان از بین بازیگر های ایرانی گلشیفته فراهانی رو انتخاب کنن. البته واژه “سکسی” برای هرکسی یک معنی ای داره ولی فکر می کنم، کم نباشند آدم هایی که قبول داشته باشن که گلشیفته فراهانی گرچه خوشگله ولی آنچنان “سکسی” نیست.
یک طرفدار گلشیفته توی کامنت ها گفته:
من نه طرفدارش بودم و نه هیچ وقت فانتزیش رو داشتم ولی وقتی این کار رو کرد-حالا به هر دلیلی- خبرش رو دنبال کردم و به اشتراک گذاشتم. برام خیلی جذاب بود و از این کارش خیلی خوشم اومد. نه به خاطر اینکه لخت شد. به خاطر اینکه تابوشکنی کرد. به خاطر اینکه از این افکار احمقانه و تند ایرانی ها نترسید و نشون داد که بدنش برای خودشه.
همچنین چاپ شده در روزنامه روزگار ۲۸ دی ۱۳۹۰
هفته گذشته یکی از فعالیترین هفتهها برای هر کسی بود که سعی میکرد اخبار دنیای دیجیتال را دنبال کند. از یکطرف بزرگترین نمایشگاه ابزارآلات تکنولوژیک در جریان بود و از یک طرف لایحه دولت آمریکا برای حذف سایتهای نقض کننده کپی رایت از فضای مجازی و در نهایت هم وضعیت اسف بار اینترنت در ایران.
نمایشگاه پر زرق و برق گجتها در لاس وگاس امسال به نام سی.ای.اس. یک ویژگی خاص داشت؛ دلزدگی خبرنگاران و شرکت کنندگان از تکنولوژی. خیلی از خبرنگاران از این گفتند که قدم زدن در سالنهایی انباشه از میلیونها دلار تلویزیون سه بعدی که کسی علاقهای به خریدن آنها ندارد و دیدن رقابت تولید کنندهها برای ساختن بلندگوهایی که برای اتصال به پخش کننده نیازی به سیم ندارند و لپتاپهای جدیدی که برای جو سازی در بازار اسم اولترابوک روی آنها گذاشته شده در حالی که به سنت هر ساله، فقط کمی سبکتر و کوچکتر هستند فقط و فقط خسته کننده است. اکثر آدمها هیجان عجیبی برای این نداشتند که ببینند قرار است امسال چطور خوشبخت شوند و شنیدن حرف مدیران شرکتها که قول میدادند تا پایان امسال از فلان محصولشان یک میلیون خواهند فروخت حداقل امسال و در فضای پر التهاب سیاسی و رخوت آلود اقتصادی آمریکا و اروپا برای کسی هیجان خاصی نداشت.
این تلاش تولیدکنندهها برای ایجاد هیجان از طریق کالاهای جدیدی که تا دو سال قبل کسی نیازی به آنها احساس نمیکرد، همزمان شده است با تصویب قانونی به اسم سوپا در آمریکا. این قانون با لابی موسسات بزرگ پخش فیلم و موسیقی به کنگره رفته و در صورت تصویب، به دولت اجازه خواهد داد تا سایتهایی که قوانین کپی رایت را نقض میکنند یا به این سایتها لینک میدهند را از اینترنت حذف کنند. برای توضیح فنی این اشتباه، ۸۳ نفر از کسانی که پایههای اینترنت را طراحی و اجرا کردهاند نامهای به کنگره نوشتهاند و تذکر دادهاند که این قانون در صورت تصویب نه فقط ضربه بزرگی به حقوق بشر بلکه در تناقض با مفهوم اینترنت و از آن بالاتر، از نظر فنی غیرقابل اجرا خواهد بود. علاوه بر این مردم آمریکا مشغول نوشتن نامه به مجلسنشینانشان برای متوقف کردن این قانون هستند و امروز هم قرار است سایتهای بسیار بزرگی مثل ویکیپدیا، بوئینگ بوئینگ و ردیت برای جلب کردن توجه عمومی به این جریان، صفحههای خود را سیاه کنند.
و ما همه این اخبار را با اینترنتی دنبال میکنیم که تقریبا در ایران وجود ندارد. کماکان یک جستجوی ساده در گوگل گاهی غیرممکن میشود و استفاده از سایتهای مطرح دنیا تقریبا به تصوری محال تبدیل شده و ما هنوز با لبخند منتظر نشستهایم تا شاید وقتی کسی جایی احساس کند خوب است توضیح بدهد که آیا قرار است وضع اینطور بماند، قرار است بدتر بشود یا شاید هم این احتمال را مطرح کند که ممکن است لنگر کشتی پایش را از روی کابل زیردریایی بردارد.

بیل گیتس رو همه میشناسیم. قبل از اینکه استیو جابز مد بشه، همه دوست داشتن بیل گیتس بشن و حتی راستش رو بخواین خود من هم در چهارده پونزده سالگی عاشق این بود که روزی بیل گیتس بشم.
بیل گیتس هم فنی بود هم بیزنس من حرفهای (بر خلاف جابز که یک گیک فنی نبود). بیل گیتس از اول کامپیوتری بود و از فرصتها بهترین استفاده رو کرد تا سیستم عاملش رو جهانی کنه. جالبه بدونیم که بیل گیتس و جابز همزمان جنگ سیستم عامل مایکروسافت و اپل رو شروع کردن و در مدت خیلی کوتاهی مایکروسافت کاملا اپل رو شکست داد و سلطان بلامنازع سیستمهای عامل شد و اپل سالها بعد تونست درصد کوچیکی از بازار رو مال خودش کنه.
اما اینها رو نگفتم که بحث فنی کرده باشم… ما باید به بیل گیتس احترام بذاریم به خاطر شجاعتش در مبارزه با مشکلات جهان و تعهدش برای برگردوندن بخشی از ثروت عظیمی که اندوخته برای بنیادهای انسان دوستانه. من طرفدار خیریه نیستم، من فکر نمی کنم اگر یک مولتی میلیاردر با یک شرکت مسلط بر کل جهان که کامپیوترها دو کشور رقیب آمریکا و چین رو بوت میکنه بخشی از پولش رو صرف فعالیتهای بهداشتی در جهان کنه یعنی جهان جای خوبیه و من فکر نمی کنم اگر بیل گیتس آدم خوبیه یعنی سیستم عاملش چیز خوبیه. من اصلا معتقد نیستم دعوت بیل گیتس از میلیاردهای جهان که بیان و نیمی از ثروتشون رو صرف کارهای مفید برای جامعه بکنن (مشهور به پروژه ضمانت زندگی) تغییر بنیادی در سرمایه داری ایجاد می کنه و غیر و غیره اما به هرحال من عمیقا به هر کسی که در اوج قدرت (یا ثروت) جرات کنه از قدرت چشم بپوشه و بقیه زندگی اش رو به جای تلاش برای حفظ قدرت بیشتر یا زیاد کردن ثروت صرف خرج کردن اون قدرت و ثروت برای جامعه بکنه، احترام قائلم. این جریان هم هیچ محدود سیاسی / اجتماعی / اقتصادی برام نداره. از اینکه کسی حاضر می شه قدرت رو ببوسه بذار کنار و حرف حق رو بزنه و خونه نشین بشه برام احترام برانگیزه تا کسی مثل بیل گیتس که بنا به محاسبات از سال ۲۰۰۷ تا به حال بیشتر از ۲۸ میلیارد دلار از پولش رو صرف مبارزه و ریشه کنی مالاریا و فلج اطفال در جهان کرده و این یعنی مصرف کردن بیش از ۴۸٪ کل ثروتی که از جامعه گرفته به نفع خود جامعه.
شاید به سیستم عاملش ایرادهای فنی خیلی زیادی وارد باشه ولی این آدم برای من عمیقا قابل احترامه: یک گیک، یک مدیر عالی، یک بیزنس من، پایه گذار یکی از بهترین محیط های کار برنامه نویسی و یک انسان شریف.
به لطف دعوت یکی از دوستان این فیلم رو هم توی سینما فرهنگ دیدیم؛ سانس فیلمهای خارجی. فیلم یک کمدی-درام است با اسم لاتین Habemus Papam به معنی «ما یک پاپ داریم». این عبارتیه که وقتی پاپ قبلی فوت می کنه و جلسه کاردینالها تشکیل میشه و یک پاپ انتخاب میکنن روی بالکن سالن گفته میشه و بعد پاپ جدید برای اولین صحبتش روی بالکن مییاد و حالا به شکل عجیبی یک پاپ جدید انتخاب شده که نمی تونه / نمی خواد نقش مذهبی اش رو با قدرت معاوضه کنه و از یک کاردینال احتمالا ساده دل تبدیل به رای هرم قدرت کلیسای کاتولیک بشه.

این مساله وقتی پیچیده می شه که ملویل (پاپ جدید) از نظر روانی دچار هراس می شه و نمی تونه برای سخنرانی روی بالکن بره و واتیکان سعی می کنه با آوردن یک روانکاو مشکلات اون رو حل کنه. روانکاوی که حق نداره در مورد احساسات پاپ، سکس، مادرش، خواستههای سرکوب شدهاش، آرزوهای متحقق نشده صحبت کنه. به شکل متلک باری، صحبت در مورد کودکی هم با احتیاط زیاد باید انجام بشه که روانکاو کلا از خیرش میگذره.
در بقیه فیلم همین تم ادامه پیدا میکنه. فیلم یک درام کمدی است و با لحظاتی پر از خنده و لحظاتی بعد پر از همدلی با مردی که دوست نداره بیشتر از این، مذهبش رو به قدرت و سیاست بفروشه. پیشنهاد میکنم ساعت ۹:۳۰ به سینما فرهنگ برین و فیلم رو ببینین که ارزشش رو داره.
همچنین منتشر شده در روزنامه روزگار
من در یک شرکت مخابراتی کار می کنم و کارم این است که از لحظه ورود به شرکت وارد وی پی ان اختصاصی شرکت بشوم و با دسترسی به فایلهای سازمانیام، ایمیلهایم را دریافت کنم، بخوانم، جواب بدهم و در صورت بروز مشکلی روی یک سرور مخابراتی، از طریق پروتکلهای امن به سرور لاگین کرده، مشکل را حل کنم. بنا به قانون کاری، من باید بتوانم هر مشکل را در چهار ساعت حل کنم اما حالا باید خوشحال باشم اگر اصولا موفق شوم به وی پی ان شرکت وصل شوم و در طول هشت ساعت حضورم در دفتر، ایمیلهایی که قدیم در دو دقیقه دانلود میکردم را دریافت کنم و به بعضی از آنها جواب دهم. سوالم این است که آیا من قربانی چیزی هستم که به شکل غیرفنی، اینترنت ملی نامیده میشود؟
زمزمه اینترنت ملی سالهای سال مطرح بود. از زمان پروژههای پرهزینه تبیان و شارع حرف از اینترنت ملی بود و از همان زمان هم افراد فنی سعی میکردند توضیح بدهند که اینترنت، ذاتا یک شبکه واحد جهانی است و چیزی به اسم «اینترنت ملی» از نظر مفهومی متناقض است. حدس ما این بود که چیزی که تحت عنوان اینترنت ملی تبلیغ میشود یک شبکه داخلی است که مهندسان شبکه به آن «اینترانت» میگویند. متاسفانه تا این لحظه هم هیچ کس احساس نکرده وظیفه دارد در مورد چنین پروژه عظیم و پرهزینهای اطلاعات فنی منتشر کند یا حداقل منظور نهایی از این برنامه بزرگ را توضیح بدهد. البته گاه گداری بعضی از دستاندرکاران در گوشههایی از صحبتهایشان توضیحات مبهمی در مورد این جریان دادهاند و مثلا پایگاه اطلاعرسانی دولت گفته است که یکی از اهداف مهم این پروژه ایجاد امنیت و مصون ماندن از حملات اینترنتی و مقابله با آمریکا در جنگ نرم است. در این شرایط اگر ما بخواهیم در مورد این پروژه حرف بزنیم تنها راهمان این خواهد بود که که با دیدن شرایط اسف بار اینترنت خودمان و مرتبط کردن آن با صحبتهای مبهم و غیر فنی مسوولان، حدسهایی در مورد آینده بزنیم.
از یک طرف میشود خوشبین بود. شاید واقعا اینهمه هزینه مادی و معنوی فقط برای ساختن یک شبکه داخلی سریعتر است. شبکهای که بتواند تلویزیون ملی را به کامپیوترهایمان بیاورد یا باعث شود تمام دانشگاهها، مراکز صنعتی و تحقیقی و دولت و تک تک ساختمانهای کشور بتوانند اگر بخواهند با هزینهای نسبتا کم به همدیگر وصل شوند و با نگه داشتن ترافیک ایران در داخل کشور باعث پایین آمدن هزینههای تحمیل شده به سیستمهای مخابراتی و بالا رفتن امنیت آنها شوند.
اما راستش را بخواهید حتی برای آدم خوشبین مثل من هم، وزنه بدبینی به شبکه اینترانت ملی بسیار سنگینتر از وزنه خوشبینی به آن است. واقعیت این است که تقریبا تمام کشورهای جهان خطوط پر سرعت داخل کشور خود را توسعه دادهاند تا به ارتباطات داخلی امن و ارزان دسترسی داشته باشند اما به جز کره شمالی و کوبا و چین هیچکدام نیازی ندیدهاند که اسمی به جز «اینترنت» روی این شبکه بگذارند. در این کشورها حضور این خطوط پر سرعت داخلی از دید کاربران معمولی مخفی مانده و خود این خطوط تبدیل به بخشی از اینترنت جهانی در آن کشور شدهاند. اما در کشور من دائما از اینترانت داخلی و شیوه ارتباط آن با اینترنت صحبت میشود و از طرف دیگر هم سرعت و کیفیت غیرقابل استفاده اینترنت در این روزها و قطع بیشتر و بیشتر ارتباط من با سرویسهایی که نقش پررنگی در زندگی هر انسان مدرن دارند (از ایمیل تا سرچ و دسترسی به شبکههای اجتماعی و چت و …) و مرتبط کردن اینها با هم، متاسفانه کفه بدبینی را سنگین و سنگینتر میکند. مسوولان در جاهایی سعی کردهاند بگویند که «اینترنت در کنار شبکه ملی به همان شکلی که وجود داشته همچنان باقی خواهد ماند» اما حقیقت این است که این حرف برای من هیچ دلداریای در پی ندارد. من هم میدانم که اینترنت در سر جای خودش باقی خواهند اما سوالم این است که دسترسی من به آن اینترنت چگونه خواهد بود؟ آیا مثل این روزها؟ به قول دوستان، این اینترنت نیست که قطع شده بلکه این دسترسی ما به اینترنت است که روز به روز کندتر، محدودتر و در یک کلام اسف بار تر شده.
اینترنت یک ابزار لوکس نیست. درست است که اینترنت اصلیترین ابزار چرخش اطلاعات است اما این ابزار کاربردهایی آنقدر متنوع در زندگی مدرن دارد که قطع آن میتواند تاثیرات بسیار جدی در شکل حیات اجتماعی جوامع بگذارد. بیتعارف چیزی هم به اسم اینترنت ملی در جهان مهندسی وجود ندارد. یک کامپیوتر یا به اینترنت وصل است یا به آن وصل نیست و اینترنت هم یک چیز واحد در تمام جهان است. باید بدانیم که اینترانت داخلی، اینترنت نیست و اگر واقعا قرار نیست وجود «اینترنت ملی» تهدیدی برای ارتباط ما با اینترنت باشد، خوب است مسوولان به شکل شفاف توضیح بدهند که مشغول چه کاری هستند و از نظر فنی این پروژه را برای جامعهای که مشغول پرداخت هزینه آن است تشریح کنند. اگر هم قرار است ارتباط خجالت آور فعلی ما با اینترنت ادامه پیدا کند یا حتی بدتر شود و واقعا کسانی هستند که فکر میکنند این به نفع کلیت جامعه است، بازهم خوب است این مطلب را به شکل صادقانه با مردم در میان بگذارند و بگویند که به خاطر سلامت خود آنان قرار است قطعی کامل اینترنت ادامه پیدا کند تا منی که برای زندگی روزمره ام وابسته به شبکههای کامپیوتری هستم، با چشمهایی اشک بار از همین حالا به فکر منتقل کردن زندگیام به اینترانت داخلی باشم تا حداقل کارم را از دست ندهم.

ترجمه پوستری است که هفته قبل یکی از دوستان برام فرستاد