دعوت به تماشای گروهی فیلم آینه‌های روبرو

توی سینمای ایران، فیلم‌هایی که یک معنی کلی داشته باشن و شعارهای استانداردی مثل «تو کوچه آشغال نریزین»، «پسر خوبی باشین»، «دختر باحیایی باشین»، «به روسا عشق بورزین و بذارین اونها بهتون عشق بورزن» و … رو تکرار نکنن بسیار نادرن. اونهایی هم که این خصیصه رو دارن معمولا می‌رن سراغ کارهایی هنری در حد گداگرافی‌های جایزه‌ بگیر. من ممکنه شما رو به دیدن یک چیز خنده دار بامزه بی معنی تشویق کنم اما مطمئن باشین هیچ وقت شما رو به دیدن هیچ کدوم از این شعارهای استاندارد یا گداگراف دعوت نمی‌کنم (نمی‌گم بد هستن ولی بعیده من دعوتتون کنم که برین ببینین).

ولی فردا چهارشنبه (هشتم آذر ۱۳۹۱) ساعت شش و نیم می‌خوام سینما سپیده باشم برای دیدن یک فیلم و شما رو هم دعوت می‌کنم که بیاین و ببینین: فیلم سینمایی آیینه‌های روبرو به کارگردانی نگار آذرباییجانی.

این فیلم کلی جایزه جهانی برده و بالاخره هم در ایران مجوز پخش گرفته اما فقط در یکسری سینمای محدود. حتی مشکوکم که فقط در سینما سپیده نمایش داده بشه و همیشه هم نیم‌بها. سینما سپیده در خیابون انقلابه، بین ولیعصر و دانشگاه تهران یا به عبارتی در تقاطع وصال شیراز و خیابون انقلاب.

فیلم درباره یک تراجنسی است. اگر لیدی‌بوی‌ها یا شیمیل‌ها یا چنین کلماتی توی ذهنتون اونها رو بریزین دور چون فقط ساخته صنعت پورن هستن. تراجنسی‌ها کسانی هستن که از نظر روانی در بدنی اشتباه زندگی می‌کنن یا به عبارت فنی‌تر، هویت جنسیتی‌شون رو متفاوت از هویت جنسی‌شون می‌بینن. توی فیلم «آدینه» یک پسر است که در بدن یک دختر زندگی می‌کنه و در مبارزه با پدر سنتی‌ای که نمی‌ذاره با عمل جنسیتش رو عوض کنه سعی می‌کنه به آلمان بره و عمل کنه. فیلم نقاط قوتی داره مثل اینکه خیلی صریح به موضوع می‌پردازه (در حدی که من بالاخره نفهمیدم بازیگر اصلی در این لحظه زنه یا مرد – به عنوان یک سوال حقوقی در مورد حجاب)، کلیشه همیشگی مردی که می‌خواد زن بشه رو شکسته و و نقش همیشگی «پدر پولدار غرب زده و خانم چادری سنتی» رو هم که همیشه مایه خنده سینمای ایران است، تا حدی کنار گذاشته. در مقابل نکات منفی‌ای هم داره مثل اینکه در صحبت با پدر که می گه نباید تو خلقت خدا دست برد اشاره‌ای به فتوای خمینی نمی‌کنه که تغییر جنسیت رو در اسلام بدون مشکل و مجاز دونسته.

فردا (هشتم‌ آذر ۱۳۹۱) انجمن ترنس‌های گمنام ایران برای حمایت از فیلم اعلام یک برنامه عمومی کرده: دیدن فیلم در ساعت شش در سینما سپیده. فیلم همیشه نیم بها است (یعنی دو هزار تومن) و اگر علاقمند باشین دور هم می‌بینیمش. توی ایران کم پیش میاد بشه فیلمی با موضوعی خوب رو توی سینما دید.

لینک‌های مرتبط:
ترنسکشوال کیست و پاسخ به چند پرسش همیشگی
مطلب خوب لابیرنت / از پشت یک سوم در مورد فیلم آینه‌های روبرو
نقد خوب سایت گاردین در مورد فیلم آینه های روبرو : فیلم ایرانی در مورد تابوی ترنس سکشوال ها

به بهانه هفته کتاب: آیا ما ایرانی‌ها بی شعوریم که کتاب نمی خوانیم ؟ یا چی؟

اینکه رو هر روز و هفته یک اسم بذاریم کاریه مثل چسبوندن پلاکاردهای بزرگ «ما خیلی خوبیم» به در و دیوار شهر. فقط کسایی اینکارها رو می کنن که نه کتاب می خونن و نه خیلی خوبن (:

هفته گذشته هفته کتاب بود. توی ایران کتاب خونده نمی شه. سانسور بسیار شدیده و چاپ کردن یک کتاب کلی دردسر داره و زندگی مترجم و نویسنده رو هم نمی گذرونه و غیره و غیره. هفته گذشته در ایران هفته کتاب بود.

اما چرا کتاب خونده نمی‌شه؟ چند نفر از ما هستیم که در یک روز که نه، یک ماه هم که نه.. اصلا یک سال گذشته کتاب غیر درسی‌ای خونده باشیم؟ حالا من و شما خفن، چند نفر رو اطرافمون می شناسیم که در طول سال گذشته کتابی نخوندن؟

اما چرا؟ ژن ما ایرانی‌ها خرابه؟ بی شعوریم؟ نیازی نداریم؟ چی؟ راستش نظر خشن و صریح و تهاجمی من رو بخواین می گم اصلی‌ترین مشکل فقر است و دروغ است و سانسور.

کتاب نمی خونیم چون بهمون دروغ گفتن

.
بازم مثل همیشه اطرافمون پر بوده از الگوهای دروغی و خالی بندی‌های فرهنگی اساسی. گفتن کتاب بهترین دوسته. گفتن کتاب خیلی باحاله. گفتن اصلا با کتابخونی آدم به عرش اعلی می رسه. بعد یکسری کتاب کنکور و تست و حلّل دادن دستمون که جواب‌های یکی رو از توی اون یکی کپی کنیم و کاغذ بدیم به استاد و معلم و رییس و مامورگزینش و غیره. این شد کاربرد کتاب. تو موعظه کلی گفتن کتاب چیزهای خوب توش داره ولی بعد کتاب هایی دادن دستمون که فقط توش مهمل نوشته بود.

از اونطرف هم چون باید شعارها رو ادامه می دادن هی بهمون گفتن که کتاب یک چیز فرهنگی باکلاس روشنفکری است که آدم های خفن و فیلسوف‌ها و مطلعین می خونن. این بزرگترین دروغ بود. هیچ کس نگفت که سه تا پر فروشترین رمان‌های سال ۲۰۱۲ جلد اول و دوم و سوم «پنجاه سایه خاکستری» است که یک کتاب سرگرم کننده و بی ارزش از نظر «علمی» است که هیچ روشنفکری اونو نمی خونه.

هیچ کس اینجا جرات نداشت که بگه «اتفاقا کتاب یک چیز فان بامزه است که می شه باهاش خوش گذروند» چون همه می خواستن بگن «من کتاب های خفن می خونم».

کتاب نمی خونیم چون فقیریم

چه مالی چه فرهنگی. کتاب گرونه. من می تونم فیگور بیام که قیمت یک کتاب اندازه قیمت یک پیتزا است (حالا بگیریم پیتزای خوب!) ولی خب خیلی ها هستن که همین رو هم نمی تونن بخرن یا باید براش برنامه بریزن. در ضمن فقیریم از نظر فرهنگی. نزدیکترین کتابخونه که کتاب های مورد علاقه‌تون رو داشته باشه رو می شناسن؟ به فرض هم باشه.. احساس راحتی می کنین برین توش ؟ یا اصلا یاد گرفتیم عضو کتابخونه محل باشیم و نگران این نباشیم که وقتی رفتیم تو بگیم چی؟ آیا یاد گرفتیم که کتاب یک تفریحه؟ من توی قطر که بودم واقعا دیدم که یکی از بزرگترین تفریح‌ها و وقت گذرونی‌های خارجی‌هاش خوندن بود. چند نفر از ما برامون عادیه که قبل از اینکه کاملا رو مبل و جلوی تلویزیون و پشت اینترنت خوابمون ببره، با یک کتاب بریم توی تخت و کتاب بخونیم؟

حالا خواب فدای سرم،‌ چند نفر اصولا فکر می کنیم در وقتی غیر از وقت‌های مرده باید کتاب خوند؟ مثلا وقتی از دانشگاه می یایم خونه و دو ساعت تا شام مونده کی فکر می کنه بره این دو ساعت رو کتاب بخونه؟

اما وقتشه برگردیم به سوال اول ! آیا ما ژنمون خرابه که ساکنان قطر کتاب می خونن و ما نه؟ آیا ما بی شعوریم؟ یا مثلا ما کارهای جالبتری مثل ریفرش کردن فیسبوق به امید یک مطلب جذاب داریم که نمی ذاره به کتاب برسیم؟

کتاب نمی خونیم چون کشورمون پر از سانسوره

تو همون بخش دروغ هم گفتم: به ما دروغکی گفتن کتاب یک چیز خیلی خفن است که دانشمندان و فلاسفه و آدم‌های روشنفکر و … می خونن. هیچ کس به ما نگفت که پر فروشترین آثار دنیا اتفاقا کتاب‌هایی هستن که برای سرگرمی خونده می‌شن و اکثر اینها در ایران ممنوع هستن.

دانیل استیل رو در نظر بگیرین. این خانم شاید نزدیک صد تا کتاب نوشته در مورد خانواده‌های معمولا پولداری که دچار مشکلات مختلفی از عشق و خودکشی تا زندان و جنگ می‌شن. استیل تقریبا همونقدر سریع که شما می تونین بخونین کتاب می نویسه (: و تا حالا بین ۵۰۰ تا ۸۰۰ میلیون جلد کتاب فروخته. تصور می کنین؟ یعنی خیلی بیشتر از ۵۰۰ تا ۸۰۰ میلیون نفر کتاب‌هاش خونده شدن و قول می دن که این خواننده‌ها نه نژادشون از ما خفن‌تره نه با شعورتر هستن نه فرهنگی‌تر از ما هستن و نه هیچچی. فقط آدم‌هایی با شغل متوسط هستن که با هیجان در یک لحظه فرصت که پیدا می کنن لای کتابشون رو باز می کنن تا ببین شخصیت اصلی داستان که یک کارگردان هالیوود است حالا چطوری می خواد در مقابل خیانت نزدیکترین دوستش بهش، عکس العمل نشون بده (برگردین به بخش دروغ و سانسور. به ما دروغکی گفتن کتاب باید خفن باشه و از اونطرف هم جذابترین کتاب ها رو برامون سانسور کردن).

تکمله

من حوالی ده دوازده سالگی با هیجان غیرقابل تصوری کتاب کفش‌های غمگین عشق تنهایی رو خوندم.. از ر.اعتمادی و به شکل یک کتاب پیدا شده ته انباری قدیمی. در همون سن هم می فهمیدم چقدر چرنده ولی در یک روز همه اش رو خوندم تا ببینم اون خانم بالاخره با عاشقش چیکار می کنه. بعدش ده جلد ژوزف بالسامو و غرش طوفان رو خوندم چون بسیار جذاب بود. هیچ کدوم از این کتاب‌ها کتاب یک روشنفکر نیست و حرف عجیبی هم برای زدن نداره و هر دوشون هم الان دیگه چاپ جدیدی ازشون وجود نداره. حرفم اینه: کتاب نمی خونیم چون نمی دونیم چقدر کتاب‌های جذاب برای خوندن هست.

مطمئن باشین اگر کتاب جذابی باشه که دستمون بهش برسه در هر ثانیه اضافی از زندگی که پیدا کنیم می خونیمش ولی چنین کتاب‌هایی تقریبا این اطراف چاپ نمی شن و کتاب کماکان برای ما یک چیزی است مربوط به طبقه روشنفکر یا کسانی که از سر وظیفه می خوننشون.

مرتبط
همین حالا کتابی بگشایید و خطی بخوانید / کلاغ کوچیکه
‏‫ خبرگزاری کتاب ایران که اخبار کتاب در ایران رو منتشر می کنه.. هرچند که کتاب های معرفی شده در اینجا اکثرا به درد خوندن نمی خورن

روز جهانی ترجمه مبارک

امروز ۳۰ سپتامبر روز جهانی ترجمه است. به افتخار سنت جروم که انجیل رو ترجمه کرد و محافظ مترجمین به حساب می‌یاد. این روز از ۱۹۵۳ که توسط فدراسیون بین المللی ترجمه جشن گرفته می شه ولی از ۱۹۹۱ فدراسیون اون رو به عنوان یک روز بین المللی پیشنهاد کرد تا همبستگی جامعه مترجمین جهان رو نشون بده که پیشبرنده حرفه ترجمه در کشورهای مختلف خواهد بود. این فرصتی است برای تاکید بر اهمیت شغلی که یکی از مهترین ابزارهای جهانی شدن به حساب می‌آید.

تبریک به همه دوستان خوبم که کلی شون تو کار ترجمه هستن (:

نکته فرهنگی: به ویکیپدیای فارسی هم اضافه اش کردم

همایش روز آزادی نرم افزار؛ اصفهان

لاگ ها یک چیز خوب توی دنیای لینوکس هستن: Linux User Groupها. جامعه هایی که توشون کاربران لینوکس دور هم جمع می شن، مشکلات هم رو حل می کن،‌ چیز یاد می دن، چیز یاد میگیرن، خوش می گذرونن و کارهای باحال می کنن.

در یک جامعه مدرن بودن این «گروه ها» ضروریه. توی ایران زمانی ان جی او ها شروع به کار کردن که خب بعد حسابی سرکوب شدن و نتیجه اش اینه که همه بی حوصله هستیم و نمی دونیم برای وقت گذروندن و دیدن آدم های همفکر و مشابه و هم علاقه کجا بریم و …

لاگ های لینوکس برای لینوکسی تا حدی این نقصیه رو جبران کردن. بخصوص توی شهرستان ها که گروه‌های مبتنی بر علاقه حتی کمتر از تهران بودن و در نتیجه نیاز بهشون بارزتر.

چند وقت پیش لاگ زنجان یک کنفرانس عالی در سطح جهانی رو توی زنجان برگزار کرد و سه روز دیگه هم لاگ اصفهان یک همایش خوب برای روز آزادی نرم افزار داره.

بهتون پیشنهاد می کنم اگر جامعه گنو/لینوکسی رو دوست دارین و تو اصفهان هستین که حتما شرکت کنین، اگر هم توی اصفهان نیستین و بهانه ای برای یک سفر خوب می خواین برین سراغش: http://isfahansfd.org/2012/.

من شخصا مال زنجان رو شرکت کردم و خیلی خوب بود ولی احتمالا به دلایل مشغله کاری مال اصفهان رو نمی تونم شرکت کنم ولی رفتنش شدیدا توصیه می شه (:

یک مجله عالی دیگه: شبکه آفتاب

ظاهرا مجلات خوب دارن زیاد می شن (قبلا دانش روز و ویژه نامه شبکه رو معرفی کرده بودم) – احتمالا دلیلش بگیر و ببند روزنامه ها است که روزنامه نگارهای خوب رو هل داده تو مجله‌ها. تازه وارد این گروه، نشریه شبکه آفتاب است. شماره اولش توی مرداد ۱۳۹۱ منتشر شده و الان روی گیشه است. قیمتش در ظاهر گرونه: ۶ هزار تومن ولی در عمل نسبت به بقیه چیزها و نسبت به ساعت‌هایی که می تونه سرگرمتون کنه و نسبت به حجم اطلاعات مفید جدیدی که برامون داره و در نهایت نسبت به کیفیت ظاهر و محتواش، کاملا معقوله.

من شخصا از طرح روی جلدش خوشم نیومد ولی صفحه بندی داخلی‌اش فوق العاده قشنگه. پرونده‌های اصلی اش اینها هستن:

  • المپیک لندن (یک پرونده جالب در مورد حواشی غیرورزشی المپیک لندن)
  • سودای شهر بر دیوار مرگ (یک بخش بسیار ارزشمند در مورد موتورسواران دیوار مرگ در ایران)
  • کن ۲۰۱۲
  • با ارد عطارپور کارگردان مستند خلیج فارس
  • اجرا (یک پرونده عالی با چهار مقاله در مورد پرفورمنس در هنر)
  • چند خاطره از ایرانگردی‌های حسین علیزاده
  • درباره اشتفان میکوس و دنیای موسیقی‌اش
  • آی وی وی: خلاق بی اخلاق (پرونده ای با پنج مقاله)
  • با ماندانا مقدم و سروهای واژگونش
  • مروری بر طرح‌های فیلیپه استارک
  • تن متن (داستان و شعر و …)
  • دنیا از دور چه زیباست (یک مجموعه عکس عالی)

من که هنوز دارم ازش لذت می برم و به شما هم پیشنهاد می کنم از رو گیشه ها برش دارین و بذارینش روی میز اداره یا خونتون تا هم خودتون هم بقیه ای که کنار اون میزها می شینن، دقایقی رو ازش لذت ببرن (:

پ.ن. به پیشنهاد محمد هادی توی کامنت ها، اینم عکس صفحه شناسنامه – ببخشید که کیفیتش بده ولی کسی که جزییات بیشتری می خواد می تونه ببینه اینجا،

هشت نکته درباب زیرآبی

مودب و سریع و مهربون چند تا نکته رو راجع به جریان استخر بگم.

۱) یکبار چند سال پیش یک هموطن در دانشگاهی در آمریکای شمالی سینه یک خانمی رو توی آسانسور لمس کرده بود. بعد که اعتراض کرده بودن تو دادگاه گفته بود که هر مرد طبیعی ای اینکار رو میکنه. اون موقع غر زدیم که بابا این مریضی است طبیعی نیست، گفتن نگین اینطوری گناه داره پسره بعدا آبروش می ره. ما هم سعی کردیم بگیم بابام جان، آبروی یک کشور رو می بره وقتی می گه این رفتار طبیعی آدم است و حتی نمی پذیره که کارش اشتباه بوده. برای این مطلب هم لطفا کامنت بامزه نذارین در باب طبیعی بودن. منظور رو بگیرین. درسته که یک عمر به ما می گن مرد یک موجود وحشی است که باید سعی کنه غریزه اش رو کنترل کنه و اگر زن ببینه وحشی می شه ولی این واقعا در این دنیا درست نیست (:

۲) من اینهمه سفر رفتم تا به حال استخر مختلط نرفتم به جز توی هتل و اونهم ساعت های خلوتش یا ریزورت که کلا جریان همینه. حتی به نظرم کمی شرایط عجیبی باشه برام مایو بپوشم برم توی یک فضای نسبتا کوچیک مختلط.. عجیب بود برام که اینقدر با بدنشون (و بدن بقیه) راحتن. کاش حداقل یک ساحل تو ایران رو هم مختلط می کردن که زن و شوهر نوبتی نرن دریا.

۳) سفارت ایران در برزیل گفته که این جریان یک سوء تفاهم ناشی از تفاوت فرهنگی است. درسته اینجا چیزهای عجیبی – مثلا ازدواج با بچه زیر هجده سال – جزو قانونه ولی واقعا قبول کنین جزو فرهنگمون نیست بریم تو استخر زیرآبی بریم دست بزنیم به بچه ها. اگر دروغه که خب بگین دروغه اگر هم راسته بهتره بگین «خیلی بد بوده و رسیدگی می کنیم حتما و متاسفیم که پیش اومده و سابقه هم نداشته و حتما شدیدا پیگیری خواهد شد». برگردین به همون نکته ۱. اگر بگیم کلا فرهنگ ما همینه بدتر و بدتر می شیم. اگر راسته آبروی همه رو نبرین به خاطر بیماری عده ای.

۴) من دوبی پارک آبی رفتم. همیشه دوست داشتم یک چیزی بنویسم در این باب که یک عمر به ما دروغ گفتن که اگر زن لخت ببینین وحشی می شین یا همه دنیا مشغول فسادن. مجردها و خانواده ها از عرب محجبه تا اروپایی بیکینی پوش اومده بودن و راحت و آسوده از پارک آبی لذت می بردن. درست مثل ورزشگاه فوتبال که حضور زنان هیچ ضرری نداشت. یادم افتاد که ایران تنها کشور جهان با حجاب اجباریه.

۵) سفارت ایران گفته که اصلا چنین چیزی سابقه نداشته پس راست نیست. خب پدر من حتی اگر سابقه نداشته و طرف الگوی تقوا هم بوده و مثلا به زور بردنش استخر مختلط بهش کارت ورودی دادن بازم بالاخره یکبار می تونه اولین بار باشه دیگه. من بهش می گم «استدلال نسبت زمانی در فوتبال: چون در ده دقیقه اول صفر گل خوردیم پس می شه تناسب بست که در نود دقیقه هم صفر گل می خوریم». می شه گفت طرف بار اولش بوده و باید تخفیف در مجازات بگیره ولی نمی شه گفت چون قبلا این جرم رو نکرده پس هیچ وقت نمی کنه.

۶) یکبار مدیر آفریقای جنوبی ما توی تهران با لغت های F دار فحش داد. شکایت کردیم و ایده خارجی ها این بود که تفاوت فرهنگی است و خیلی هم وحشتناک نبوده. ایده ما این بود که حتی اگر تفاوت فرهنگی است و وقتی اینجاست باید فرهنگ ما رو رعایت کنه. اون برزیلی که می یاد اینجا مایوی برزیلی اش رو نمی پوشه پس حتی اگر فرهنگ ما انگول بچه ها باشه اونجا نباید اینکار رو بکنیم.

۷)‌ الان ما دیگه رسیدیم به جایی که به برزیلی ها می گیم مسایل جنسی رو سخت نگیرن؟ اوکی! (((: ولی حداقل متوجه بشیم که مشکل اونها با خود جریان جنسی نبوده بلکه داستانی براشون سنگین تموم شده که که می گن از نظر اونها آزار جنسی است به کودک. طبق داستان اونها طرف مقابل نه اینو می خواسته و نه حتی اگر می خواسته به خاطر سن زیر هجده سال اجازه داشتیم بریم سراغش.

و نکته هشتم:

تجاوز، تحقیر و آزار شما رو جذاب نمی کنه آقایون عزیز
اگر دوست دارین با دختری دوست بشین و حتی «ازش» لذت ببرین و مشکل اخلاقی هم با این ندارین و طرف هم بالای هجده سالشه با دست رسوندن تو خیابون، طرف با خودش فکر نمی کنه «وای تحریک شدم برم با این دوست بشم» بلکه خودش رو جمع می کنه و تا جایی که می تونه از شما فاصله می گیره. با به زور بوسیدن یک نفر باعث نمی شه طرف به شما کشش پیدا کنه بلکه باعث می شه هر جا شما هستین دیگه نیاد و گارد دفاعی داشته باشه. اگر هم می خواین با کسی باشین سعی کنین جلب اعتماد کنین و مهربون باشین و خواستنی. حتی مریض های جنسی که دنبال بچه ها هستن هم یک ون می خرن کمی خوشگلش می کنن توش آبنبات میذارن و با خنده به بچه های توی خیابون تعارف می کنن (که بعد معلوم می شه بچه هه تحت نظر اف بی آی است و پلیس دمار از روزگارشون در می یاره)… نمی گم اینکار رو بکنین ولی نکته رو بگیرین: آزار دادن کسی باعث نمی شه یکهو تحریک بشه و بیاد از شما درخواست هماغوشی کنه. اون مال داستان های مریض یک عده مریض است.


می دونم خیلی چیزها گفته نشده. امیدوارم روزی باشه که بشه با خودسانسوری کمتری حرف زد (: فعلا بریم سراغ این چیپس که این بغله منتظره در نقش ناهار امروز ظاهر بشه (:

قفسه سیار کتابخونه آمریکا در ۱۹۲۸ برای بیماران

من سرم شدیدا با کار شلوغه ولی علی الحساب شما این رو داشته باشین:

قفسه سیار کتابخونه عمومی لس آنجلس آمریکا در سال ۱۹۲۸ است برای سرویس دادن به بیمارانی که نمی تونن از تخت بیان بیرون.

منبع

قاضی دادگاه عالی آمریکا در برنامه کودکان

هه هه (: سونیا سوتومایور (که اصلیت پورتوریکویی داره) قاضی بالاترین دادگاه آمریکا است. اولین قاضی با اصلیت اسپانیایی/لاتین و سومین قاضی زن دیوان عالی ایالات متحده آمریکا.

حالا ایشون اومده تو برنامه کودکان برای خوردن یک قهوه و صحبت با بچه‌ها که عروسک‌های خیابون سسمی می ریزن دورش و از همدیگه شکایت می کنن و قاضی تصمیم می گیره مشکلشون رو حل کنه. اول به هر دو نفر گوش می ده و بعد هم با پادرمیونی مشکل رو حل می کنه (:

من خوشم اومد که چنین مقام بالایی چقدر باحال و معقول و انسانی توی یک برنامه کودک رفتار می کنه و بچه ها از کوچیکی در مورد سیستم قضایی چه چیزهایی یاد می گیرن.