در شماره ۱۱۱ رادیوگیک حرفهای عجیبی داریم. از شکنندگی مردانگیمون تو تعریف از اپل. در مورد شیوه کشف یه باگ ساده ولی مهم میگم و نگاهی می کنیم به مسلمان پرو و این مفهوم که معذرت خواهی کافی نیست، باید دست به عمل واقعی زد. با ما باشین که جهان نیاز به هکرها داره.
یا توی برنامه های پادکست دنبال «کیبرد آزاد» یا «جادی» یا «رادیوگیک» یا jadi یا radiogeek بگردین. هر کسی رادیوگیک رو پیدا نمی کنه، شانس می خواد و البته آنتی فیلتر خوب (: چون فیلترچی به طور خاص رادیوگیک رو دوست نداره (:
و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم (:
بوستون هم رایای مشابه شهرهای سان فرانسیسکو، اوکلند، کالیفرنیا،کمبرج و ماساچوست داد و طبق قانونی استفاده دولت از تکنولوژی های تشخیص چهره برای زیرنظر گرفتن شهروندان رو ممنوع کرد. طبق این قانون استفاده از این تکنولوژی یا حتی خریدن نرم افزارهای مرتبط با اون ممنوعه. یکی از اعضای شورای شهر در این مورد گفته که این شورا نمی تونه با تکنولوژی ای که حقوق پایه ای شهروندان رو تهدید می کنه، موافق بشه.
البته قانون استثناهایی رو هم قائل شده و مثلا میپذیره که دولتی ها برای آنلاک کردن ابزارهاشون از تشخیص چهره استفاده کنن یا در عکسها، صورت ها رو جدا کنن ولی اینکه بتونن بر اساس تشخیص چهره هویت تک تک افراد رو تشخیص بدن ممنوع شده.
این مجموعه قوانین تا حدی مرتبط هستن به اتفاقات جدید آمریکا و ایده هایی مثل اینکه حکومت ممکنه به سمت زیر نظر گرفتن دائمی همه شهروندان حرکت کنه؛ چیزی که کاربردش این روزها در حکومت های دیکتاتوری است و برای سرکوب عقاید مخالف. در اقدامی مشابه، نیویورک تمام نیروهای پلیس رو مجبور کرده تا ابزارهای شنود / نظارت خودشون رو شفاف کنن و مشخص باشه چه توانمندی هایی دارن. همچنین شرکت های آمازون و آی بی ام اعلام کردن که تکنولوژی های تشخیص چهره رو به دولت نخواهند فروخت.
شاید در ابتدا به نظر بیاد که اگر نیروی پلیس بتونه دوربینی به چشم داشته باشه که اسم و درآمد و مشخصات هر آدمی که می بینه رو بهش نشون بده یا هر لحظه که خواست بتونه مشخصات دقیق تمام افراد جلوی هر کدوم از دوربین های به اصطلاح راهنمایی و رانندگی رو به دست بیاره خوب باشه و امنیت به بار بیاره. ولی در عمل اینجور تکنولوژی ها به دلایل مختلف منجر به جامعه هایی آزادتر و خلاق تر و پویاتر نشدن. یکی از دلایل، عدم توازن این قدرت ها است. آیا مردم هم می تونن نسبت به رفتار بد پلیس بر اساس دوربینی که روی ماشین پلیس نصبه شکایت کنن؟ آیا مردم هم می تونن هر جای زندان رو که خواستن نگاه کنن و ببینن رفتار و زندگی بازداشت شده ها و زندانی ها چطوریه؟ آیا مردم هم می تونن یه دوربین داشته باشن که باهاش مجلس رو نگاه کنن و کنار صورت هر نفر مربعی باشه که نشون بده در طول ۱۰ سال گذشته چقدر پول از کجا گرفته؟ این عدم توازن، عملا این ابزارها رو به سیستم های سرکوب قوی تر وصل می کنه.
اوان گریر مدیر موسسه حقوق دیجیتال «مبارزه برای آینده» میگه که «تکنولوژی تشخیص چهره خطرناک و ذاتا سرکوبگر است. این تکنولوژی قابل اصلاح و کنترل نیست و باید از بین برود». شاید این نظر تند باشه ولی حداقل در وضعیت فعلی جهان، این تکنولوژی چیز برابری نیست. وقتی در کشوری حداقل استانداردهای برخورد با متهمین یا امکان دسترسی به حقوق اولیه انسان ها وجود نداشته باشه، تکنولوژی های تشخیص چهره عمومی در معابر، فقط و فقط سرکوب کننده حق اظهار نظر آزاد خواهند بود؛ حتی اگر به اسم امنیت و غیره قالب بشن. حالا این رو بذاریم کنار احتمال اشتباه و مشکلات الگوریتم تشخیصی که الان وجود داره تا بفهمیم چرا قانونگذارانی که عقلشون میرسه و دنبال بهتر شدن جامعه شون هستن، قوانین مستقیمی وضع می کنن تا چنین چیزهایی به شهر و کشورشون راه پیدا نکنن.
یکی از آدمهای مشهور دنیای رباتسازی به نام Gui Cavalcanti تماسی از یه متخصص پزشکی دریافت کرده؛ با یک سوال واضح: آیا می تونیم تجهیزات پزشکی مورد نیاز وضعیت کرونایی رو به شکل آزاد طراحی و اجرا کنیم؟
مساله اینه که ما با یکی از واگیریهای بزرگ و سریع روبرو هستیم و تقریبا هر ۲ یا ۳ روز، میزان مبتلایان دوبرابر میشن. با این روند در چند ماه اکثر جمعیت کره زمین درگیر خواهند بود و طبق آمار بین ۱۵ تا ۲۰ درصد کسانی که مبتلا میشن نیازمند کمکهای بیمارستانی شامل سیستمهای تنفس مصنوعی هستن و اگر گسترش با همین سرعت ادامه پیدا کنه، ما خیلی زود تجهیزات بیمارستانی و بخصوص دستگاههای تنفسی کم خواهیم آورد. درخواست و هدف این گروه اینه که متخصصین نرم افزار، سخت افزار، پرینت سه بعدی، پزشکها و هکرها و سازندهها رو دور هم جمع کنه تا نمونههای آزادی از دستگاههای مورد نیاز طراحی کنن، نمونههایی با ایده نرم افزار آزاد که نتیجه اش طرحهایی بشه که به هر کس، هر شرکت و هر کشور و سازمانی اجازه بده با حداقل امکانات دستگاهها رو تولید کنه.
یکی از اهداف اصلی رسیدن به یک دستگاه تنفس مصنوعی است. دستگاهی هوا رو مرطوب کنه، با اکسیژن مخلوط کنه و بعد اونو با فشار مناسب به ریههای بیمار پمپ کنه. در صورتی که نقشه آزاد این سیستم ایجاد بشه، میشه اونو به کارخونه ها و کارگاهی مختلف داد تا شروع به ساختش کنن. حتی اگر کارخونهها سراغش نرن، افراد داوطلب میتونن با استفاده از تجهیزاتی که هر جایی پیدا می شه (مثلا آردوینو) اونو بسازن و استفاده کنن.
البته در کنار این، طرح های دیگه هم در حال پیشرفت هستن. مثلا سیستمهای بازیابی ماسکهای ان۹۵ یا طرحهایی برای ساخت ماسکهای ان۹۵ در خانه یا ساخت سیستمهای فشار معکوس برای اتاقهای قرنطینه (اتاق قرنطینه فشار هوای پایینتری داره تا هواش رو به بیرون جریان پیدا نکنه). با داشتن این سیستمها راحتتر می شه باشگاههای ورزشی یا دفترهای کار رو به اتاق های قرنطینه تبدیل کرد.
پروژههای متنوعی هم شروع شدن. مثلا این این پروژه روی گیت هاب طرحی است که اجازه می ده شما یه سیستم فشار هوای دائم رو به سادگی به یک سیستم تنفس مصنوعی خانگی تبدیل کنین که البته به خاطر نداشتن مجوزهای FDA فعلا قابل استفاده بیمارستانی نیست و معلومه که برای تبدیل شدن به چیزی عملیاتی و عمومی نیاز به کار بیشتر داره ولی قدمهای اول مثبتی است.
خلاصه که برنامه نویسها و هکرها و سازنده ها هم بیکار ننشستن و نشون می دن که ایدههای آزادی نرم افزار چقدر می تونه برای جوامع کارا باشه. حتی می شه امیدوار بود که بعد از عبور از این شرایط بحران هم ایده ادامه پیدا کنه و انحصار تولید ابزارهایی که به سلامت و نیازهای عمومی جوامع وابسته هستن از انحصار شرکت های بزرگ بیرون بیاد.
هر دو سه ماه یکبار من یه ایمیل میگیرم با این ترکیب که «جادی فیلم قرص قرمز رو دیدی؟ نظرت چیه؟ چرا ازش نمیگی؟» (:
واقعیت اینه که دو بار دیدم. یه بار قدیمتر و یه بار هفته قبل که دیگه میخواستم این مطلب رو بنویسم. اما قبلش لازمه اینم اضافه کنم که من قرار نیست در مورد همه چیز نظر داشته باشم یا بگم. من معمولا چیزهایی که بدیهی هستن یا همه جا می گن یا نگاهی بهشون ندارم که کمتر گفته شده باشه رو نمیگم ولی در این مورد ظاهرا لازمه نظرم رو بگم، بخصوص با این ماجرای اخیر جانی دپ و امبر هرد (؟).
اگر در آینده این مطلب رو می خونین
یا زیادی تو کامپیوتر هستین خلاصه اش اینه:
جانی دپ یه هنرپیشه مشهوره که زنش
بارها متهمش کرده به خشونت و ضررهای زیادی
هم به این خاطر کرده، حالا یه فایل صوتی
ماجرا رو برعکس کرده و ظاهرا امبر هرد
خشونت زیادی به جانی دپ کرده.
مساله اصلی فیلم «قرص قرمز» یا «Red Pill» خشونت علیه مردان است؛ هم در جنبه سیستماتیک و هم در جنبه فردی. مثلا می گه که در جنگها اکثریت قریب به اتفاق کشته شدگان مردها هستن. یا مثلا کارها سخت زیادی بر دوش مردانه. یا مردهایی هستن که با طلاق از بچهشون دور شدن و … گاهی دوستانی که تازه با مفهوم فمنیسم آشنا شدن و فهمیدن به زنان ظلم میشه با دیدن این فیلم یکهو یه ضربه جدید بهشون وارد می شه. چیزی شبیه به «به مردها که بیشتر ظلم می شه پس باید از مردها دفاع کنیم». اما آیا این استدلال درسته؟ بذارین به چند قسمت بشکنیمش. فیلم بخش های درستی داره شامل اینها:
گزاره مردها هم مشکلات زیادی دارن، خیلی زیاد کاملا درست است. به مردها هم ظلم سیستماتیک میشه (مثلا اجباری بودن سربازی یا فشارهای اجتماعی برای نشون ندادن احساسات یا ختنه اجباری (که البته با ختنه زنان خیلی فرق داره) یا مسوولیت تامین مالی و کلی چیز دیگه). در این شکی نیست.
گزاره مردها هم در معرض خشونت از طرف زنان هستند هم کاملا درسته. شاید تعدادش کمتر باشه ولی شایع است و اتفاق میافته. در ماجرای اخیر، ظاهرا روی بدن جانی دپ آثار سوختگی بوده و حتی گفته می شه انگشتش صدمه جدی دیده یا همسرش تو تختش ریده بوده. بخش زیادی از فیلم ها به تعریف تجربه مردی است که تجربه بدی از ازدواج داره.
گزاره در بعضی موارد زنها دست بالا رو دارن و قدرت و فشار اجتماعی حامی اونها خیلی زیاده هم درسته. مثلا توی همون ماجرای جانی دپ، وقتی زنش می گه «جانی به من زور می گه و خشونت میکنه» باعث می شه جانی دپ به مشکلات بسیار بیشتری بخوره و زن همدلی بیشتری کسب کنه تا وقتی جانی دپ می گه انگشتش قطع شده / صدمه جدی دیده! نمونه دیگه؟ ماجرای استعفای استالمن از بنیاد نرم افزارهای آزاد یا اتهام تجاوز توسط آسانژ یا همین عدم نمایش این فیلم در نتیجه فشار افکار عمومی تو بعضی سینماها که قرار بوده نمایش داده بشه و موارد مشابه که به خاطر ناهمنوایی با نظر عمومی جامعه در مورد حقوق زنان، فشاری غیرقابل تصور به یک مرد وارد شده. در واقع ماجرا مثل حساسیت به برده داری شده که گفتن کلمه N تقریبا ممنوعه. در حوزه زنان هم در بعضی کشورها و در بعضی موارد، کوچکترین ادعایی در مورد ناهمنوایی یک نفر با حقوق زنان یا دفاعش از چیزی که جامعه نمیپذیره، تبعات بسیار سنگینتری از اون چیزی داره که مثلا حرکت مشابه در برابر کارگران کارخونه داره (مثلا اگر بزوس به یک خانم پیشنهاد سکس داده بود احتمالا باید استعفا می داد ولی ندادن حق دستشویی به کل کارگران فقط یه خبره که رد می شه). الان برای خود کشورهایی مثل سوئد هم بحث «تجاوز» اینقدر پیچیده شده که مثلا ادعای تجاوز اینه که «از من نپرسید کاندوم می خوام یا نه» یا «وزنش رو بیشتر از حد معمول انداخت رو من» یا ادعای راحت اینکه فلانی پدر بچه منه با وجود انواع تکنولوژی های اثبات، دردسرهای بزرگی درست میکنه – گاهی هم نمی کنه.
با وجود گزارههای درست و مهم بالا، این اصولا فیلم خوبی نیست. قرص قرمز یا رد پیل دقیقا جایی که میلنگه، ادامه دادن دو قطبی زن در مقابل مرد است. تعریف فیلمساز از فمنیسم یه چیز وحشی است در جهت سرکوب مردها و اعتقادشون به اینکه جنس برتر هستن. خیلی جاها وقتی به فمنیسم اشاره می کنه، همون تعریف خنده دار تبلیغ شده در جمهوری اسلامی رو داره: زن هایی که فکر می کنن مردها پست تر هستن و قانون باید به نفع زن ها باشه. در حالی که حداقل فمنیسم برای من این تعریف رادیکال است که «زن ها هم انسانند». اکثر فمنیستها اصولا قبول ندارن که زنها باید حقوقی بالاتر داشته باشن بلکه حرفشون اینه که حقوق و فرصتها باید برای همه انسانها برابر باشه.. فیلم رد پیل، هنوزم داره سعی می کنه بگه مردها اینطوری هستن و زنها اونطوری و زن ها در مقابل مردها این فرصت رو دارن و مردها اون ظلم بهشون شده که باید جبران بشه. مثلا می گه اگر زن ها معمولا برای کار برابر کمتر از مردها حقوق میگیرن، خب مردها هم زودتر می میرن (: اینجور استدلالها همون بازیای است که سریعا باید در مقابلش بگیم هر وقت به شما گفتن یا این یا اون، احتمالا دارن یه گزینه سوم رو از شما مخفی می کنن. این گزینه سوم احتمالا برابری حقوق و فرصتهای همه مردم مستقل از جنس و سکس و رنگ و نژاد و دین و … است.
در واقع فمنیستهای معقول، برای برتری زنان نمی جنگن بلکه برای این میجنگن که همه انسان ها به حقوق و فرصت های برابر برسن. حالا چرا به سربازی اعتراض نمی کنن؟ چون فرصت محدودی دارن. ولی اگر دیدین فمنیستی هست که معتقده حقوق زن در طلاق باید مساوی مرد باشه ولی معتقده فقط مردها باید ۲ سال برن سربازی اجباری یا وظیفه مرده که نون آور خانواده باشه، از طرف من بهش بگین اسکولی بیش نیست (:
اگر بخوام جمع بندی بکنم، مشکل اصلی فیلم قرص قرمز اینه که:
دوگانه زن و مرد در برابر هم و در برابر قانون رو ادامه می ده در حالی که قانون خوب باید مستقل از جنسیت تعریف بشه (مثلا بگه انسان ها موقع طلاق فلان طور می شن یا هر فردی که سر کار می ره بهمان طور و …)
اینکه در جایی نیازمند بهبود هستیم رو جوری تبلیغ می کنه که انگار اگر کسی از اون دفاع نکرده، مقصره. آدم ها فرصت محدودی دارن و علایق محدودی. استدلال مرسوم دوستان در کوبیدن هر کسی که حرف Y رو می زنه اینه که «پس چرا از X نگفتی؟» (: اگر من در مورد حق شهروندی و تحصیل بهایی ها در وبلاگ نوشتم، جوابش این نیست که «پس چرا از وضعیت ترکمن ها ننوشتی؟ پس قبول نیست!» بلکه اینه که هر کس هم فکر می کنه وضعیت ترکمن ها باید گفته بشه، باید بگه! اگر من ادعا کردم که حقوق مردها پایمال نشده و همه مردها زورگو و خبیثن، خودم خیلی خبیثم (: ولی اگر یکی رفت دم در یه سازمان دفاع از حقوق زنان و گفت «پس چرا از مردها دفاع نکردین» باید بهش گفت «خب برو دفاع کن، به نظر ما هم خیلی لازمه» (:
خلاصه اینکه در این نظام فعلی جهان، همه ما مشکل داریم. تقریبا برای هر چیزی که هستیم. هر کس بر اساس انرژی و فرصت سعی می کنه بخشی از این سیستم رو بهتر کنه و تا وقتی معتقد نیست حقوق پایهای افرادی دیگه باید بدتر بشه تا وضع من بهتر بشه، کارش درسته. اینکه چیزی مغفول مونده از کم کاری همگان است و به جای متهم کردن همدیگه بهتره هر جایی که می تونیم رو بهتر کنیم. ظلم به زنان تاریخی تر و سیستماتیک تر بوده و فعالتر هم ازش دفاع می شه ولی این به این معنی نیست که ظلم به مردان وجود نداره (چه از طرف سیستم چه از طرف زنان) و لازمه که از اون هم دفاع بشه تا در نهایت حقوق انسانها بهتر حفظ بشه؛ چه زن باشن چه مرد. اینم اضافه کنم که مفهوم «جامعه مردسالار» با مفهوم «جامعه ای که مردها اون تو به زن ها زور می گن» متفاوته ولی خب این یه بحث متفاوت است و تو این نوشته شلوغ من جا نمیشه. باید بگم امیدوارم کسی که تا اینجا خونده، نیاد بگه «پس حقوق حیوانات رو چرا نگفتین» (:
اگر اهل برنامه نویسی و جنبشهای آزاد باشین، می دونین که اکتبر ماه مهمی است؛ اگر هم نمی دونستین از این به بعد خواهید دونست. شرکت دیجیتال اوشن هر سال در یک برنامه ترویجی، هکتبرفست رو برگزار می کنه که توش کافیه از اول اکتبر تا ۳۱ اکتبر، فقط ۴ پول ریکوئست پذیرفته شده روی پروژه های روی گیت هاب داشته باشین و به خاطرش یه تیشرت مخصوص این برنامه رو هدیه بگیرین.
ارزش این کار الزاما هم به تیشرتش نیست. اینکار باعث می شه دست من و شما در مشارکت در پروژه های آزاد گرم بشه، جامعه رو بشناسیم، کد بخونیم و این رو هم ببینیم که حل باگ یا کامیت کردن به پروژه ها، الزاما نیاز به سواد خیلی عمیق نداره و بیشتر بحث حوصله و پیگیری و یاد گرفتن است. همچنین اینکار باعث می شه شما رزومه جذابتری هم داشته باشین. کیه که دوست نداشته باشه توی رزومه اش بتونه بگه به فلان پروزه و فلان پروژه، کامیت داشته؟
پس برای گرفتن جایزه و کسب تجربه، کافیه از همین الان شروع کنین و تا ۳۰ روز آینده، حداقل ۴ پول ریکوئست (PR) برای پروژههای عمومی گیت هاب بفرستین. حتما سعی میکنم در طول این ماه شیوه های مختلفی برای پیدا کردن پروژه های خوب برای مشارکت بهتون نشون بدم ولی قبل از اون اگر گیت بلد نیستین یاد بیگرین.
به نظرم خیلی هم مهمه که دنبال دور زدن مساله نباشیم. این یه فرصت است برای یاد گرفتن اینکه چطوری باید عضو یه جامعه باشیم. اگر از همینجا معیار رو کج بذاریم و سراغ روش های غیراخلاقی بریم، احتمالا هیچ وقت در دنیای برنامه نویسی چیزی نخواهیم شد (: پس اگر تا حالا مشارکت نکردین، شجاع باشین و شروع کنین به گشتن دنبال پروژه های مختلف به زبون ها یا مهارت هایی که دارین تا در نهایت در طول ماه، چهار تا مشارکت خوب داشته باشین. منم مال خودم رو می نویسم (:
برای شروع به این صفحه نگاه کنین و حتی اگر دوست دارین توی دانشگاه یا مدرسه یا مهدکودک یا جلسه خانوادگی یا هر چیزی که دارین، ایونتی برگزار کنین که توش به همدیگه نشون می دین چطوری پروزه پیدا می کنین و چطوری پی آر می زنین. منم حتما بیشتر می نویسم.
نکته ۱: برای دریافت تی شرت، نیاز به آدرسی در دنیای آزاد هست. دوستانی مثل فرود و دیگران داوطلب شدن بخشی از تی شرت ها رو دریافت کنن و تحویل صاحبهاشون در ایران بدن. فعلا نگرانش نباشین (:
نکته ۲: عکس های بالا و پایین، بچه هایی هستن که پارسال تی شرت رو گرفتن و عکسشون رو برای من فرستادن
نکته ۳: سال بعد عکس شما اینجا خواهد بود (: البته اینجای اونجا. یعنی اینجای سال بعد!
شاید براتون جالب باشه ولی زمانی بود که ما تو ایران اصولا از هم خبر خاصی نداشتیم. یک تلویزیون انحصاری بود که هنوزم هست و دو تا روزنامه به اسم کیهان و اطلاعات. اونها و کتاب های درسی به ما می گفتن بقیه مردم ایران چی فکر میکنن و چی می خوان و ما هم فکر می کردیم وصله ناجور هستیم. اما اینترنت که ظاهر شد، چیزی اومد به اسم وبلاگ. آدم ها تونستن خودشون روزمرههایی رو بنویسن که هر کسی خواست بتونه بخونه. یکهو اطلاع ما از همدیگه فوران کرد! فهمیدیم تو ایران یک گروه دیگه هم هستن که اونها هم لینوکس دوست دارن، یکی هست که به همجنسش علاقمنده، یکی هست که مهندسی قبول شده ولی دوست داشت نقاش بشه، یکی دیگه هست که اتفاقا اونم عموش شهید شده ولی وضع فعلی رو دوست نداره و یکی دیگه هم هست که می پرسه ۲۰مین اقتصاد جهان، چرا باید وضعش این شکلی باشه؟ دیدم اتفاقا افراد خیلی کمی هستن که اونجوری که تلویزیون «همه» رو معرفی کرده، زندگی کنن. باور بکنین یا نه، قبلا خیلی ها فکر می کردن تنهان ولی الان وقتی به هم می رسیدن از هم آدرس وبلاگشون رو می پرسیدن تا ببین دیگه چند مدل آدم با چند مدل عقیده که تا حالا تو تلویزیون و کتاب درسی اثری ازشون نبوده، تو ایران هست (:
و همون روزها بود که خاتمی فرمان فیلترینگ رو امضا کرد و اولین جاهایی که فیلتر شدن، سرویس دهنده های وبلاگ مثل بلاگ اسپات و وردپرس بودن و بعد هم کمیته سانسور درست شد که کلی از اعضاش تو دولت هستن و با نامه هاش دائما از سرویس دهنده های وبلاگ داخلی داخلی خواست که فلان وبلاگ رو پاک کنه و آرشیو فلان وبلاگ رو حذف کنه. در همین دوران کلی اردو برگزار شد تا به گروه خاصی که تلویزیون و روزنامه ها رو هم داشتن بگن که باید وبلاگ بنویسن چون مهمترین کار نشر ارزش های اونها در اینترنت است (:
اما به نظرم کار از کار گذشته بود. وبلاگ ها کاری که باید رو کرده بودن و سدی که شکسته رو نمی شه به این راحتی ها جمع کرد. حداقل آدم های تیپ ما از همدیگه خبر داشتن؛ بخصوص که بعدش با اومدن شبکه های اجتماعی بیشتر به هم وصل شدیم و بعدش هم با سانسور شدن همه چیز، عملا توی آنتی فیلتری زندگی کردیم که ما رو به هم وصل نگه می داشت.
اما بودن کسانی که توی این سپر ضد سانسور نبودن و ارتباطشون هنوز قطع بود. در واقع انگار سانسورچی ایران تونسته بود یک جایی ارتباط یک گروه از مردم رو با اینترنت قطع نگه داره و تا ده سال برای ما عجیب بود اگر پدرها و مادرهامون رو می دیدیم که خبری رو از اینترنت یا یاهو یا چنین چیزهایی نقل می کنن.
دنیا اما منتظر سانسورچی نشد. جلو رفت و مسنجرها این مشکل رو حل کردن. مسنجرها و گوشی های هوشمند باعث شدن بقیه مردم ایران هم به اینترنت وصل بشن و تا سانسورچی بیاد بجنبه، مزایاش رو چشیده باشن و بعد از سانسور و بگیر و ببند، با آنتی فیلتر و پریدن به جاهای بدون سانسور و … در اینترنت بمونن.
به تبع این حضور حداکثری در مسنجر، ما هم خیلی چیزهامون رو به داخل پیامرسانها بردیم. آدم ها می خوان جایی حرف بزنن که بقیه هم باشن. وبلاگ نویسی ما تبدیل شد به درست کردن یه کانال برای نوشتن گزارش سفرهامون. فروم های ما تبدیل شد به کانال کاربران فلان، حتی خیلی خبرگزاری ها بدون هیچ سایتی، فقط یک کانال هستن و تقریبا همه چیز رو بردیم تو این زیرزمین های تاریک و منفرد.. شایدم پر نور… اگر نظر من رو بخواین، اصلاح «منبر» برای این گروههای تلگرامی و غیره از همه چیز درست تره.
مسنجرها شبیه منبرهایی هستن که توشون چیزها گفته و فراموش می شن. حداقل آرشیو درستی از هیچ چیزی نیست. و توان سرچ سراسری هم نداریم. قبلا اگر من یکبار در ۲۰۰۸ از مرگ انتخابی تری پراچت می نوشتم، هر بار که در تمام جهان کسی دنبال مرگ انتخابی یا تری پراچت می گشت، ممکن بود بهش برسه. اما الان فقط در همون لحظه کسانی که پای منبر من نشستن اونو می خونن که شاید هیچ ربطی هم بهشون نداشته باشه و خلاص. گم شد رفت در تاریخ (:
حالا مشکل چیه؟ من نمی ترسم مطلبم خونده نشه. اتفاقا من طرفدار این هستم که در دنیای وبلاگ ها هم باید جرات می داشتیم و مطلب قدیمی رو می فرستادیم به آرشیو یا اون پایین مایین ها. اما نگرانی و ناراحتی من از اینه که مطالب روی هم انباشت نمی شن. اگر تاریخ علم رو بخونین، عملا دارین تاریخ انباشت دانش رو می خونن. انباشت دانش باعث پیشرفت می شده ولی الان در ایران ما که عملا فیلترینگ همه رو هل داده توی مسنجرها، ما دیگه چیزی رو انباشت نمی کنیم. هر بار چیزی رو می گیم و گم می شه، بدون امکان دسترسی مجدد عمومی بهش و بدون اینکه بشه سرچش کرد یا حتی بهش ریفرنس درست و درمون داد. حالا سوال ها دائما در گروه ها تکرار می شن و آدم ها بهشون جواب های تکراری می دن. توی چنین فضایی ما داریم خودمون رو تکرار می کنیم و چیزی رو انباشت نمی کنیم و در نتیجه جلو هم نمی ریم. من هیچ مشکلی با چت ندارم و به نظرم اگر کارکرد خودش رو داشته باشه خوبه ولی وقتی آدم ها تولیداتشون رو توی چت ارائه می کنن، پروسه قابل سرچ بودن دانش رو حذف می کنن. بدتر از اون اونهایی هستن که انتظار دارن با پیگیری این کانال ها و گروه ها «باسواد» بشن (: در ظاهر شما کلی اسم باکلاس و حرف خفن و اینها می بینین ولی در عمل به شکل رندم هر روز یک گوشه ای از یک چیزی نمایش داده می شه و می گذره و می ره که حتی به قبلی ها وصل هم نیست.
زیاد می بینیم که کسی «کانال آموزش فلان» راه می ندازه و دقیقا شروع مطالبش که پایه ها رو می سازن اون ته است که اگر شما روزی عضو کانالش شدین، عملا اونها رو نمی بینین. یا می بینیم یکی کانال سفر به روسیه داره که خب دوستاش می تونن دنبالش کنن اما اگر سه سال دیگه کسی می خواست بره روسیه و این آدم رو نمی شناخت، این مطالب به هیچ دردش نمی خورن. یا کسی انتقادی از چیزی داره و تو کانالی می نویسه و خیلی هم پخش می شه ولی نه بعدا می شه بهش ریفرنس داد نه یک نفر می گه «بر خلاف خانم فلانی (لینک)، نظر من در این مورد…» (: ما عملا به جای کسانی که روی دوش هم می ایستادن تا پیش برن، شبیه آدم هایی شدیم که تو بیابون سعی می کنن بلند داد بکشن (یا برقصن (: ))تا چند نفر دورشون جمع بشن. این یکی از بزرگترین آفت های اینترنت ایران بوده.
برای مقابله با این وضع، بد نیست ما به انتشار دانش در جایی قابل سرچ، قابل فالو کردن، قابل ارسال به دیگران و غیره باشیم. اینستاگرام از این نظر بدترینه. چت ها بهتر هستن و رسانه های اجتماعی خوب و وبلاگ ها احتمالا بهترین. به نظرم واقعا خوبه همه ما تا حدی به متن قابل جستجو در اینترنت برگردیم. نه برای شهرت و اینها. برای کمک به انباشت دانش و در جا نزدنمون. برای همینه که من حسابی از راه افتادن ویرگول که مثل مدویم ایرانی است استقبال کردم. یک فرصت دیگه برای نوشته شدن مطالب در اینترنت قابل جستجو. اگر چیزی رو توی مسنجرها می نویسیم و ممکنه زمانی به درد کس دیگه هم بخوره، اونو یه جایی مثل وبلاگ یا ویرگول یا هر جای دیگه که گوگل اونو ببینه هم بذاریم تا از اون مدل منبری خارج بشیم و یکبار دیگه دانش یا دیتاهامون رو در عرض زمان و مکان به اشتراک بذاریم. سخت نیست و در مقابل بسیار ارزشمند است و شاید یک چیزی مثل پورتفلولیو هم برامون درست کنه.
دیروز یه اتفاق خیلی عجیب برای من افتاد. حوالی ۹ شب وارد متروی میرداماد شدم. دوچرخه تاشو رو بستم و رفتم روی سکو و منتظر قطار. روی سکو یه پسر هیکلی بدنساز با لباس های چسبون چسبیده بود به یه دختری داف-طور و با هم حرف می زدن – ولی فضاشون دوستانه نبود. شروع کردم خوندن روی موبایلم که یکهو زیر چشمم یه حرکت تند دیدم، انگار پسره زده بود توی گوش دختره. نگاهشون که کردم دیدم پسره هم داره بقیه رو نگاه می کنه تا ببینه مردم چیزی دیدن یا نه. کسی چیزی نگفت بهشون. بعد دست دختره رو گرفت و برد توی ورودی یه در بسته که از دید عمومی دورتر بود و دستش رو پیچوند و دستش رو گذاشت روی گلوش!
تقریبا همه خودشون رو به ندیدن زده بودن، حتی مسوول ایستگاه. سرش داد کشیدم و گفتم «آقا چیکار میکنی؟» اولش خودش رو به نشنیدن زد ولی با داد بعدی دختره رو ول کرد و خطاب به من تهدید کرد که «به تو چه؟» گفتم «اولا که اینجا ایستگاه مترو است و در ضمن چنین رفتاری منطقا به همه مربوطه». جواب داد «زن و شوهر هستیم» که گفتم «مگه من پرسیدم رابطه طون چیه؟». خلاصه داد کشیدن های نسبتا خشن ادامه پیدا کرد و بقیه مردم هم شروع کردن بهش اعتراض کردن و بالاخره یه مسوولی از ایستگاه هم مجبور شد بیاد و فقط با ایستادن و نگاه کردنش دخالت کنه.
در حین این شلوغی دو تا قطار رفته بود و سوار نشده بودیم هیچ کدوم. تلفن من زنگ زد و برنامه ام عوض شد و نمی خواستم دیگه با قطار برم. مسوول ایستگاه هم رو سکو بود و دختر و پسره ایستاده بودن منتظر قطار بعدی. من اومدم بیرون ایستگاه و نمی دونم چی شد یا دیگه چیکار می شد کرد. ولی واقعا یادآوری اش مهمه که وقتی شاهد چیز بدی هستیم، باید عکس العمل نشون بدیم. معمولا هیچ کس نمی خواد نفر اول باشه – نمی دونم چرا. ولی لازمه یکی نفر اول باشه و بعدش بقیه مشارکت می کنن. هزار و یک مدل استدلال می شه کرد. از «به من چه» تا «فیلمه» تا «خودشون اوکی هستن» و … ولی وقتی چیز بدی می بینیم، بهتره سریع عکس العمل نشون بدیم. چه مردی که زنی رو می زنه، چه موتوری که از تو پیاده رو میاد و چه هر چیز مشابه. حتی اگر عکس العملمون خیلی کوچیک باشه.
اگر ایده ای هم دارین خوشحال بشنوم، منم خیلی مواقع گیجم و نمی دونم باید چیکار کنم و پشت هزار بهانه قایم می شم. گاهی هم آدم اصلا نمی دونه باید چیکار کنه. ولی ظاهرا هر جور مداخله ای بهتر از ساکت موندنه.
«کوییک فیکس» یا «راه حل سریع» یه اثر هنری تعاملیه. این دستگاه اجازه میده در سه قدم ساده برای خودتون لایک و فالوئر بخرین. کافیه دگمه اینکه چی نیاز دارین رو فشار بدین، سکهها رو از شکاف سکه داخل دستگاه بندازین و اکانت خودتون رو وارد کنین و چند ثانیه بعد محصول مورد نظر رو دریافت کنین؛ البته از طرف اکانتهای فیک. در حال حاضر امکان خریدن لایک و فالوئر در اینستاگرام، فیسبوک، یوتوب و توییتر وجود داره و سکهها رو هم می شه برای هر کشور تغییر داد.
این اثر هنری در جاهای مختلفی به نمایش در خواهد اومد و با هر بار سفارش، تاریخ و شهر و مکان دقیق سفارش رو ثبت میکنه. اثر از هلسینکی شروع کرده و با یک رزبری پای، یک آردیونو، منبع تغذیه و پذیرنده سکه و کلیدهای کنترل و یک کیبرد و چهار ال سی دی I2C ساخته شده. با استفاده از پایتون و فایربیس.
هدفش هم که مشخصه. نشون دادن جامعه ای که توش همه تشویق می شیم تا لایک جمع کنیم و حتی به عنوان یک عدد هم که شده، فالوئرهامون رو بالا ببریم؛ نمونه های وطنیاش هم که زیاده و معلومه دستگاه تو ایران کار چندانی نخواهد داشت. چون این اطراف هزار تا فالوئر نیمه واقعی خیلی ارزونتر از این حرفها است، چه برسه به لایک غیرواقعی (: