آذرباییجان

فاجعه بدی بود و تاسف برانگیز که ما باید اینهمه کشته بدیم. کار مفید بکنیم براشون. سرازیر شدن به آذرباییجان مفید نیست و یک پله بالاتر از لایک فیسبوک است. وقتی کسی بره آذرباییجان که اینکاره نباشه فقط دست و پا گیر می شه و یک وعده غذایی و یک سرپناه رو برای خودش مصرف می کنه.

اگر واقعا دوست دارین کار مفید بکنین پول کمک کنین (مشخصه به سیستم های مورد اعتماد) ، کمک جنسی بدین (مشخصه به سیستم های مورد اعتماد) و از همه مهمتر آماده باشین برای آینده. هم برای خودتون و هم برای بقیه. به جای جو گیر شدن در این لحظه سیستمی بریزین برای کمک های آتی که دفعه بعد اگر چنین چیزی شد یک نیروی مفید باشین. از همکاری داوطلبانه با هلال احمر تا برنامه ریزی برای زیرساخت های مواقع بحران.

آیا جایی هست که قدر بدونن؟

این مطلب مدت ها است که قراره نوشته بشه. چون مدت ها قبل یک دوست خیلی عزیزم ازم پرسیده:

من سالهاست که وبلاگت رو می خونم و از طرفدارای پر پر و پا قرصشم. طرز نوشتن و بیانت حرف نداره. خیلی وقت ها پیش میاد که بعد از هفته ها یا حتی ماه ها برمیگردم و بعضی از مطالبت رو می خونم. مثل پست «چیزهایی که در مدرسه یاد نمی دهند» که دو باری خونده بودمش و برای بار سوم امروز خوندم.

سوالی که برام پیش اومده اینه که آیا واقعا باید هر روز به خودت اون قوانین رو تکرار کنی و بمونی و بجنگی به قیمت به تحلیل رفتن زمان، سلامت روح و جسم و توانایی هایی که می تونی شکوفاشون کنی اما فرصتی برات نیست، یا که نه، شرایط مطلوب تری هم یه جایی ممکنه پیدا بشه؟

تو تجربه ای که در کار با شرکت های خارجی دارم، دستم اومده که همچین جاهایی هستن که قدر بدونن و احترام بذارن و البته به نظرم شاید بی عدالتی هم نباشه اگر وقتی کاری رو درست انجام نمی دی، رفتار خوب دریافت نکنی، اما وقتی کارت به بهترین نحو ممکن انجام می شه، آیا بازم باید رفتار زشت و بد ببینی؟

متاسفانه جواب من خیلی دلگرم کننده نیست. شرکت ها بهتر و بدتر دارن ولی چیزی به اسم شرکت قدردان خوب مهربون باشعور قابل وفاداری دوستانه فلان فلان وجود نداره. دلیلش هم ساده است: سرمایه داری. هدف سرمایه داری شکوفا کردن انسان ها نیست بلکه کسب سود بیشتره.

ما توی عصری توی کره‌ای زندگی می کنیم که سیستم تولیدش سرمایه داری است. شاید کشورها اسم خودشون رو بذارن «جمهوری خلق» یا «جمهوری اسلامی» یا هر چیز دیگه ولی در نهایت چیزی که کشورها و در سطح بالاتری کل سیاره رو می چرخونه سرمایه داری است. سرمایه داری یعنی کسی که سرمایه داره قوانینی رو وضع می کنه برای بیشتر کردن سرمایه اش و اگر هم این وسط یکی دلش برای بقیه بسوزه و سعی کنه مهربونتر باشه یا مثلا خدمات بیشتری بده یا کار کمتری بکشه یا هر چی، سریعا توسط شرکت هایی (یا در سطح کلان بخونین کشورهایی) که این «سوسول بازی»ها رو ندارن خورده می‌شه. مثلا شرکت اروپایی فنلاندی من که توش شخصیت آدم ها مهم بود و انسان ها حق داشتن در ابعادی که دوست دارن توش پیشرفت کنن و سفرهاشون کاملا راحت و نسبتا لوکس باشه و … سریعا توسط شرکت چینی رقیب که توش همه باید مثل سرباز کار کنن وگرنه با یکی از اون یک میلیارد و دویست میلیون و خورده ای (که رقم یکان اون خورده‌ای اش برابر جمعیت فنلاند است) جایگزین می‌شن، تهدید می شه و مجبوره اون خدماتش رو قطع کنه.

البته نه اینکه همه جا مثل هم باشه و همه جا وحشتناک باشه و اینها. ولی یکسری توهم رو نباید داشته باشیم. مثلا این توهم که در خارج کار راحت تره و توی ایران ما خیلی زحمت می کشیم یا مثلا این توهم ریشه ای تر که می رم یک شرکتی و خیلی مهم می شم و توش به من احترام میذارن و ارزش کارم رو درک می کنن. مشکل این نیست که شرکت ها نفهم هستن، مهم اینه که هدف شرکت ها با هدف ما فرق داره. شرکت ها دنبال حداکثر کردن سودشون هستن و ابتکار و خلاقیت و .. شما معمولا هنر خیلی بزرگی در این جریان بازی نمی کنه. همونطور که گفتم بعضی شرکت ها بهتر هستن چون بهتر میفهمن که یک کارمند راضی می تونه سود بهتری برسونه یا مثلا شرایط کاری بهتر باعث جذب نیروهای بهتر می شه که در نهایت سود بهتری می دن یا مثلا با شعورترهاشون شروع می کنن به جایگزین کردن سیستم هرمی با سیستم‌های ماتریسی که توش شما یک رییس ندارین که بتونه شما رو ناراحت کنه (دو تا دارین که تا حدی با هم تضاد منافع دارن و در نتیجه شما راحت تر زندگی می کنین). اینها شرکت ها رو با هم متفاوت می کنن. به قول سوفیا لورن «پول خوشبختی نمی آره ولی من ترجیح می دم توی یک کادیلاک گریه کنم تا توی یک فولکس». شرکت ها هم با هم فرق دارن. شرکت خیلی جذابی وجود نداره که به شما هم حقوق بده هم توش کاملا خوشحال باشین ولی معلومه که بدون شک بعضی شرکت ها از بعضی شرکت ها بهتر یا با شعورتر هستن اما هیچ تضمینی نیست که در دوران بد اقتصادی، لوس بازی‌های اروپایی رو بذارن کنار تا بتونن با رقبایی که مثل ماشین جنگی کار می کنن، رقابت کنن.

توصیه من؟ اگر واقعا دنبال جایی برای خلاقیت یا پیشرفت چند بعدی یا پولدارشدن یا اینجور چیزها هستین حتما برین سراغ شرکت خودتون یا شرکت‌هایی اونقدر کوچیک که با ورود بهش می تونین صاحبش باشین نه حقوق بگیرش. در غیراینصورت امید بیخودی رو قطع کنین و بدونین که هیچ جای دنیا بر اساس سیستم «قدر دانی از کار خوب»‌ کار نمی کنه. اگر واقعا قرار بود شما برین جایی و خوشحال باشین که دیگه بهتون حقوق نمی دادن (: حالا ممکنه بعضی مزایای خوب وجود داشته باشه یا در دوره هایی از چیز یاد گرفتن یا هر چیز دیگه شاد باشین ولی در کل دلیل اینکه این شرکت ها به آدم ها حقوق می دن اینه که کسی حاضر نیست اون کارهاشون رو داوطلبانه انجام بده. امید بیخودی رو قطع کنین و بدونین که با اینکه شرکت ها خوب و بد دارن ولی همه شون بر اساس منطق «سود»‌ کار می کنن و در یک دنیای پر از رقابت.

خودتون رو هم گول نزنین. نمی تونین یک شرکت خوب شاد درست کنین چون شرکت های خشن بیشتر-از-شما-سود-محور بهتون اجازه نفس کشیدن طولانی نخواهند داد.

اما چاره چیه؟ توصیه بودایی ها رو جدی بگیرین «خواستن رنج است». اگر با این دید می رین به یک شرکت که خیلی باشعور باشه، اشتباه میکنین و چیزی رو می خواین که باعث رنج خواهد شد. در مقابل بدونین که وقتی به جایی می رین برای منافع خودتون رفتین (از چیز یاد گرفتن تا سفر رفتن تا حقوق سر ماه تا …) و به توصیه اولین مدیرخط من آقای شهپر هم گوش بدین: «غر نزنین خودتون رو هم با بقیه مقایسه نکنین. تا لحظه ای که حس می کنین کار کردن در اینجا راتون می صرفه اینجا باشین و اگر فکر کردین به نفعتون نیست، برین. خیلی ساده». موقع پیدا کردن شرکت به چیزهایی که واقعا براتون مهمه (مثلا برای من سفر، دوست خوب، محیط کار جالب، رزومه جذاب در آینده و … مهمتر از حتی حقوق است) توجه کنین و سعی کنین به جایی برین که برای آینده به دردتون بخوره. حس نکنین که بهترین جا رو پیدا کردین و گول زرق و برق سرمایه داری رو نخورین چون پشت ظاهر جذاب بهترین شرکت‌ها، منطق خشک و خشن سود است که کار می کنه.

آدم های خوب در خاطرات مردم زنده می مونن

من که فرصت سر زدن به وبلاگ رو ندارم پس حداقل از پانته‌آ بخونین که زمانی همکار خوبم بود و اینو تو فیسبوکش نوشته:

یکی از بهترین انسانهایی که توی دنیا می شناختم حدود دو سال پیش از دنیا رفت.
اون قدر خوب بود که هیچ کس جز خوش بودن باهاش ازش خاطره ای نداره. هر وقت وارد جمعی می شد همه رو شاد می کرد و جالب اینجاست که خیلی وقتها حرفهاش انتقادی بود. اون هم انتقاد طنز به روش نرم و دوستانه خودش و هیچ وقت هیچ کس ازش ناراحت نمی شد.
قصدش واقعا دوستی و کمک بود.این رو با تمام وجودش به جهان ثابت کرده بود که به قصد کمک به این دنیا اومده.
وقتی رفت سربازی به خواست خودش رفت خط مقدم و از همونجا هم بیماری کبدی که نهایتأ از پا درش آورد، شروع شد.
رشته عمران خونده بود و عاشق رشته الکترونیک و مخصوصا موسیقی الکترونیک بود. انگیزه خوندن این رشته رو هم خودش توی من ایجاد کرد.
یک کارگاه ساده تولیدی ابزار الکترونیک داشت و وقتی بهش می گفتی از این کار پول در نمیاد یک جواب قطعی و ساده می داد که من تولید رو دوست دارم هرگز واسطه نمی شم. واسطه گری برای همه بده، اقتصاد رو خراب می کنه. بار اضافی برای جامعه ست. تازه من عاشق الکترونیکم این دیمر، صدای Tangerine Dream می ده.
و من می خندیدم هر وقت توی جمع بود همه می خندیدن و شاد بودن. حتی وقتی کل فامیل از ترس بمبارانها رفته بودیم جاجرود با شوخیهاش اضطراب همه رو کم می کرد.
یه جیپ قدیمی داشت که در و پیکر نداشت ترمزشم خوب نمی گرفت معمولا کسی جز خودش و دوستاش جرات نمی کرد سوارش بشه. یک بار منو سوار کرد که از خونه مامان بزرگم برسونتم خونه خودمون به پیچ که می رسیدیم می گفت ترمز کن و من پامو فشار می دادم کف ماشین که پرت نشم بیرون حدودا 8 سالم بود و اونروز مثل این بود که رفتم شهربازی و حسابی خوش گذشت.
یک روز موقعی سررسید که توی کوچه داشتم با بچه ای بازی می کردم که از خانواده بد نامی توی محل بود یکی از بزرگترها اومد و داشت بهم میگفت با این بازی نکن. صبر کرد تا اون بزرگترم رفت تو خونه و اومد منو کشید کنار و گفت تو قدت چه قده؟ گفتم: این قد. گفت: با همه هم قدات بازی کن و به این حرفها گوش نده… آدمها همه خوبن تازه دوستت بچه است که از همه آدم بزرگا هم بهتره…
یک روز دیگه مجله هفتگی امتیاز تیمهای فوتبال در اومده بود تو کوچه داشتیم جر و بحث می کردیم که پرسپولیس سرور یا استقلال که از راه رسید دویدم ترفش و جدول رو دادم دستش. گفتم تو طرفدار کدوم تیمی؟ ببین پرسپولیس اوله بیا پرسپولیسی شو.
جدول رو نگاه کرد و گفت من طرفدار نفتم… جدول گرفتم گفتم: همینه بهت میگن قاطی دیگه نفت که آخره
گفت: ده همینه دیگه. اونی که اوله که کمک نمی خواد من از نفت طرفداری می کنم که اول بشه.
به شدت کم آوردم و رفتم.
اولین کتابهای غیر متعارف زندگیم رو به پیشنهاد اون خوندم و سری کتابهای کارلوس کاستاندا از اون دست بودن.
آدمها نمی فهمیدنش هیچ کس نمی فهمید شبها تو کوها دنبال چی می گرده یا وقتی درد داره چرا مسکن نمی خوره. یا چرا هی سیگار می کشه و خودشو داغون می کنه.
این سالهای آخر زندگی کاملا خسته اش کرد. این قدر خواست و نشد، اینقدر تلاش کرد بسازه و ساخته نشد. اینقدر نخواست همرنگ بدیهای زندگی بشه که همرنگ مرگ شد و رفت.
هر بخشی از تفکرم که دوستش دارم رو جرقه اش رو این آدم زده و توش نقش داشته. هر جایی که کاری کردم که از خودم راضی بودم هم جهت با تفکرات این آدم بوده.
اینها رو گفتم چون اگر توی اینترنت بگردین اسم این آدم رو هیچ جا پیدا نمی کنین. آدمهای واقعی مثل اون معمولا بیرون از این فضاها مشغول زندگی کردن و کمک کردن و درک کردن و این تیپ چیزهاند. چون هدفشون نه شهرته نه پوله نه می خوان ژست عجیب غریبی بگیرن نه باحال باشن و طرفدار جمع کنن. من هم اسمش رو نمیگم چون میدونم خودش هم نمی خواد.
این روزها خودم خیلی درگیر اضطراب و پول و دغدغه و این خزعبلاتم یاد آوری این آدم باعث شد کلی آروم بشم و بیام از همتون بخوام آدمهای متفاوت رو دوست داشته باشیم و کمک کنیم.
دنیایی که اونا می خوان بسازن همون دنیاییه که همه ما آرزوشو داریم و جرات زندگی کردنش رو نداریم.

پادکست‌های پیشنهادی جادی

خب من پادکست خیلی گوش می دم، واقعا هم دوستشون دارم. از بچگی با رادیو می خوابیدم و الان هم به نظرم یکی از بهترین چیزها برای پخش شدن پادکست است. به همین خاطر گفتم توی این پست پادکست هایی که مشترک هستم و پیشنهاد می کنم به بقیه رو، معرفی کنم.

فلاس ویکلی
http://leo.am/podcasts/floss
هر چهارشنبه میزبان‌ها می‌شینن دور هم و درباره یک پروژه آزاد، لیبره و اوپن سورس با خود کسانی که اونها رو می‌نویسن گپ می زنن. من دوستش دارم چون پروژه‌های جدید رو آشنا می شم و به هرحال شنیدن حرف برنامه‌نویس‌های واقعی هم جذابه ولی کلا چون خیلی طولانی است کمی حوصله آدم سر می ره. اگر بخوام یک راز رو براتون بگم باید اعتراف کنم که این رو معمولا توی حموم گوش می دم که صدای خاصی به گوشم نمی رسه (:

آزادی به معنای آزادی
http://faif.us/feeds/cast-ogg/
یک بحث حقوقی و سیاسی هفتگی در مورد اوپن سورس و آزادی نرم افزار و جامعه‌های به اون. این پادکست واقعا خوبه دقیق گوش کردنش چون معمولا برنامه‌های عمیقی داره. یک برنامه رادیویی کلاسیک نیست بلکه ممکنه صدای یک سخنرانی باشه یا بحث با یک نفر در مورد تفاوت لایسنس فلان و فلان

لینوکس آوت‌لاوز
http://feeds.feedburner.com/linuxoutlaws
یکی از بهترین ها برای دنیای لینوکس. دو نفر آدم که یکی از آلمان و یکی از انگلستان (از این هفته هر دو در انگلیس) با هم می‌شینین و حین نوشیدن در چند بخش دنیای گنو/لینوکس رو بررسی می‌کنن. بخش‌هایی مثل ریلیزهای جدید، مایکروسافت، اپل، اخبار و نامه‌های وارده. رادیو گیک بعضی ایده‌ها رو از این پادکست گرفته مثلا پخش یک صدای نسبتا غیرمرتبط در اول برنامه رو. من شدیدا دوستش دارم و مدت ها است خیلی جدی دنبالش می کنم. به خاطر بامزه بودنش و عصبانی شدن آدم‌ها توش و همینطور ترکیب لهجه انگلیسی آلمانی (: قبلا در چگونه پادکست بسازیم و بهترین طنز لینوکسی در موردش نوشتم.

چیزهایی که مادرتون هیچ وقت بهتون نگفته
http://www.howstuffworks.com/podcasts/stuff-mom-never-told-you.rss
یک چیزهایی هست که مادرتون هیچ وقت بهتون نگفته! هدف این پادکست بیشتر دخترهای تینیجر غربی هستن ولی بعضی از شماره‌هاش برای من جذاب بود. مثلا اینکه کولی‌ها از کجا اومدن، وجزلینگ چیه، والدین در چه سنی باید با بچه‌ها در مورد سکس حرف بزنن، چرا ما ناخون‌ها رو رنگ می‌کنیم، زدن موی بدن از کی شروع شد، اولین دونده‌های ماراتن زن ماجراشون چی بود، مشکلات مربوط به توالت‌های عمومی زنانه و سیاست‌های مربوط به اونها، …

چیزهایی که باید بدونین
http://www.howstuffworks.com/podcasts/stuff-you-should-know.rss
البته ندونستن اینها هیچ ضرری نداره ولی برای من بامزه است بدونم بارون اسیدی چیه، فکس چطوری کار می کرده، آیا بازی های ویدئویی واقعا باعث خشونت می‌شن، اتحادیه کارگری چطوری کار می کنن، اینترپول چطوری عمل می کنه، مارجوانای قانونی جریانش چیه، کنترل ترافیک هوایی چطور کاریه و …

چیزهای فنی
http://www.howstuffworks.com/podcasts/techstuff.rss
برادر سه قلوی دو تا پادکست قبلی ولی با موضوعاتی فنی تر. مثلا ویروس فلیم، بازی‌های چند نفره عظیم آنلاین، سیسپا، عملیات کلیک اشباح، اتوپایلوت چطوری کار می کنه، تاریخچه شرکت‌های مختلف کامپیوتری و فنی، نامبر استیشن‌ها و …

ویدئوهای تد
http://feeds.feedburner.com/tedtalks_video
اگر تد رو نمی شناسین و امکان دانلود ویدئو دارین یک جای کار مشکل داره. سریعا حلش کنین. این پادکست تصویری همه ویدئوها است.

اطلاعات بیش از حد زیادی
http://wfmu.org/podcast/TI.xml
این پادکست به گفته خودش «هنگ اور آدم‌های هشیار است بعد از یک پارتی دیجیتال که میم‌ها، اپ‌ها و شم‌هاش تموم شده. میزبان بنجامین واکر (تصویر بالا) است و مشغول نظاره دنیایی که واقعیت‌هاش در ۱۴۰ کاراکتر به اشتراک گذاشته می‌شن و داستان‌هایی رو روایت می‌کنن که احتمالا صادقانه‌ترین چیزها برای گفتن هستن». انتشار هر شماره این پادکست من رو هیجان زده می کنه. صدای فوق العاده گوینده به همراه سبک روایی عجیبش برای من یکی که مسحور کننده است.

رادیولب
http://www.radiolab.org/feeds/podcast/
یکی از قوی‌ترین پادکست‌هایی که من شنیدم از نظر فرم اجرا. پادکستی که توش صدا، شکل بخش ایده‌ها است و مرزهای علم، فلسفه و تجربیات انسانی توش در هم می‌آمیزن. در یک کلام، فوق العاده است و من هر شماره رو که می شنوم متعجبم که چقدر توانا هستن این آدم‌ها و افسوس می‌خورم که ما استعدادهای خودمون رو اینطوری حروم می‌کنیم و خفه.

رادیوفنگ (فارسی)
http://radiofang.com/?feed=rss2
گفتم استعداد؟ رادیو فنگ پر استعدادترین پادکستی است که من توی ایرانی ها شنیدم. همیشه منو یاد شعار محبوبم می‌ندازه که «ببخشید! ما بی طرف نیستیم». یک مجموعه آدم باسواد، خوش قریحه، با استعداد و پر از انرژی با یک ادیت واقعا عالی.

رادیو کالج پارک (فارسی)
http://www.radiocp.com/rss/?lang=fa&type=program&param=hi
یک ایده عالی از بچه‌های کالج پارک. یکی از پر سابقه‌ترین پادکست‌های فارسی که الان برنامه دویست و نود و ششمش است. به نظرم قدرتشون تو سادگی است. نه در مورد کیفیت صدا خیلی سخت می گیرن نه سعی می کنن هنرنمایی‌های عجیب همیشگی داشته باشن در ادیت و همین باعث شده شبیه یک تریبون باشن برای هر کس که می‌خواد مثلا نیم ساعت صداش رو ضبط کنه و از اینکه چطور می شه چیزی رو یاد گرفت تا موسیقی جاده ابریشم تا ترس از عنکبوت و شعر فروغ فرخزاد و غزل مولوی و ساخت قلب مصنوعی حرف بزنه. به نظرم کاملا ارزش مشترک بودن و دنبال کردن داره.

رادیو شمال ۵۳ (فارسی)
http://feeds2.feedburner.com/shomal53
محصول خوب بچه‌های ادمونتون کانادا. بیست و هشت برنامه دادن و من دنبالشون می کنم. برنامه‌های متنوعی دارن و اجراهای خوب.

پادکست سرایه (فارسی)
http://feeds.feedburner.com/sorayehpodcast
با افتخار قبلا هم معرفی کرده بودمش و حتی برای تاکید بر تبلیغ تا مدت ها لوگوشون رو توی صفحه ام داشتم (: امسال هم جایزه بهترین پادکست یا چنین چیزی رو برده (: شعرهایی که توسط آدم ها خونده می شن (: من شعر و پادکست رو دوست دارم پس منطقی است شنونده پادکست سرایه هم باشم.

رادیو قیفاووس (فارسی)
http://astroradio.ir
در مورد ستاره شناسی. تازه شروع شده و امیدوارم ادامه بدن.

رادیوگپ (فارسی)
http://musicgap.cassettii.com
یک رادیوی عالی در مورد موسیقی با صحبت های وسطش. یکی از چیزهایی که واقعا به نظرم جاش خالی است.. امیدوارم ادامه بدن.

و البته… رادیو گیک! (فارسی)
http://jadi.net/tag/podcast
تقاطع تکنولوژی و جامعه برای علاقمندان تکنولوژی (: یک پادکست دو هفته در میون در مورد وقایع دنیای تکنولوژی ولی نه به معنی اینکه فلان گجت اومده خیلی خفنه حالا من براتون می گم چه پروسسوری داره. بلکه گپ در مورد جنبه‌های اجتماعی‌تر تکنولوژی ها با تاکید بر آزادی انسانی.

مطلب مرتبط: برای پادکسترها: ضبط صدای خوب با حداقل هزینه

نکته: من برای گوش کردن به پادکست ها از برنامه آزاد gPodder استفاده می کنم. در یک پست دیگه مفصل توضیح می دم

رادیو گیک یک هفته در میون می شه

با تشکر از ایمیل های شما و پیگیری و این حرفها، رادیو گیک این هفته هم عقب افتاده. دلیلش مشغله زیاده و سرماخوردگی من که باعث شد جمعه برم سر کار و شنبه هم نتونم ضبط کنم. از این به بعد هم رادیوگیک رو یک هفته در اعلام می کنم که اگر حوصله داشتیم وسطش برنامه ویژه بدیم ولی موظف نباشم هر هفته درستش کنم (: با تشکر از همدلی شما (:

به جاش یک مطلب بلند رو که خیلی وقت پیش نوشته بودم براتون منتشر می کنم (: در مورد اینکه چجوری باید در خط فرمان حرفه ای بشیم.

رادیو گیک از هفته بعد با قدرت در دسترس شما است (:

این خبر می تونست این باشه : همونطور که توی صفحه فیسبوق رادیو گیک هم گفتیم، این یکشنبه هم رادیو نداریم. ولی خوشبختانه بچه های رادیو گیک بچه های خوش و خندونی هستن و خبر رو اینطوری می بینن که «از هفته بعد رادیو گیک منظم و مرتب در خدمت شما است» (:

روحیه ها رو حفظ کنین بچه ها و اگر واقعا پهنای باند قابل قبولی دارین این ساعت جالب رو ببینین تا با گذشت چند دقیقه بتونین تصور کنین که رادیوگیک رو دانلود کردین!

کیبورد آزاد زنده است (:

کسانی که حرفه ای اینجا رو می خونن امروز منتظر رادیو بودن. کسانی که خیلی حرفه ای تر می خونن متوجه شدن که چند روزیه نمی نویسم پس امروز احتمالا رادیو نداریم (: دومی ها درست حدس زدن (:

من سرم خیلی خیلی شلوغه. غیرقابل باور… ولی دلم با شماست (:

روز سر زدن به مردگان، آیپدهای مقوایی و مراسم مرگ با پایان تلخی برای نخواندن

این مطلب هفته قبل نوشته شد ولی منتشر نکردم.. ولی خب نه می شه پاکش کرد نه می شه منتشرش کرد. پس منتشر می کنم و سریع روش یک چیز دیگه می نویسم…


چینی ها (و فرهنگ های مشابه) امروز فستیوالی دارن به اسم کویینگ-مینگ. در این تاریخ اونها به سر مزار رفتگانشون می رن و براشون هدایایی رو می برن که در زندگی پس از مرگ ممکنه به دردشون بخوره. برای اینکه این هدایا به اونها برسه، از مقوا ساخته می شن و بعد آتیش زده می شن.

قرن ها این هدایا شامل غذا و وسایل کاربردی روزمره بوده اما ده های اخیر خودرو و کیف های دستی و غیره هم به فهرست اضافه شده و امسال حتی می تونین برای روح اجدادتون آی-پد مقوایی یا گجت‌های دیگه رو بخرین.

و البته چون عدد ۸۸۸ معنی خوبی در فرهنگ چین داره، اگر در مالزی باشین می تونین این رو تهیه کنین تا روح اجدادتون حسابی شاد بشه.

پی.نوشت. به فرهنگ ها و باورهای همدیگه احترام بذاریم و متوجه باشیم که با فرهنگ و باورهامون بقیه رو آزار ندیم. …

توجه: حس کردم خوبه خاطرات خودم از مرگ اطرافیان رو براتون بنویسم. مطلب رو فوق العاده تلخ کرد به نظرم. تلخ ترین چیزی که تا به حال من نوشتم. اگر دوست ندارین به خوندن ادامه ندین… کاملا جدی می گم. چیز خاصی توش نیست – صحنه های تکراری برای همه مون. یادآوری یکی دو مرگ. مستقل از تلخی خودش، ممکنه شما رو یاد خاطرات بد خودتون بندازه بندازه… روی این لینک کلیک کنید و به یک موسیقی خوب گوش بدین

۱پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا هفده سالم بود. یک آخوند که نه پدر من رو می شناخت نه هیچ چیز دیگه، تقریبا ده دقیقه در مورد سجایای اخلاقی اش صحبت کرد و بعد نماز خوند و بعد کمی گریه کرد و در یک دستمال فین کرد و دستمال رو پرت کرد توی قبر. یک نفر تذکر داد که مرده نباید چیزی با خودش به اون دنیا ببره و باید دستمال رو قبل از ریختن خاک بردارن و یک نفر دیگه گفت که این دستمال مال حاج آقا است و مشکلی نداره. سر این موضوع تفاهم شد و خاک ریختن رو جسد.

۲. پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا ۱۷ سالم بود. جسد رو که گذاشتن توی قبر، یک نفر از فامیل بهم گفت نمی خوام برم آخرین نگاه رو به صورت پدرم بندازم و باهاش خداحافظی کنم؟ به نظرم احمقانه ترین حرف ممکن بود. احتمالا فقط دنبال یک صحنه دراماتیک می گشتن که به شکل فرهنگی این یک روش منطقی ایجادش بود.

۳. مادر بزرگم رو که دفن می کردن در یک مرحله به این نتیجه رسیدن که یک نفر باید بره توی قبر شونه جسد رو تکون بده. قبلش ظاهرا یک نفر رفته بود تو قبر خوابیده بود که جسد نترسه یا چنین چیزی. نفر قبلی داوطلب شد ولی گفتن باید به جسد محرم ولی غیر درجه یک، باشه. من یکی از تنها گزینه هابودم. رفتم. نفری که به عربی جملاتی رو می گفت ازم خواست شونه جسد رو بگیرم. من فکر کردم باید فیزیکی به شونه برسم و شروع کردم کنار زدن کفن ولی گفت از روی کفن تکون بدم کافیه. جملاتش رو گفت و من همزمان بدن رو تکون می دادم. بعدا گفتن مال اینه که احتمالا به شکل نمادین این جملات رو بشنوه و یادش نگه داره و شب جواب بده به فرشته ها. بعدش هم یک نفر یک بسته کوچیک داد که بذارم توی دهنش. تقریبا مخفی. گفت کافیه بذارمش پشت لب ها. احتمالا بازم همون جواب ها بودن. اونم انجام دادم. سرد بود و خشک. هیچ وقت به جز اونبار به صورتِ بدنِ مادر بزرگم دست نزده بودم. وقتی اومدم بیرون دو نفر خصوصی ازم قول گرفتن که اگر در مراسم دفن شون حاضر بودم این «محبت» رو در لطف اونها هم بکنم.

ماجرای آیپد مقوایی رو فراموش نکنین.